سلام عا طفه :
آنروز که درخیابان انقلاب : دیدمت
نشناختمت !
نمیدانستم کیستی !
ازکجاآمده ای ، وچیستی !
نزدیک من شدی
با دستبندی به رنگ سبز
نامت به روی آن حک شده بود
عاطفه :
با یکد گر فریاد زدیم :
مرگ بردیکتا تور ....
زنده باد آزادی ....
گفتم : ازکجای شهر واز کدامین دیارمیآئی ؟
گفتی ازجنوب :
همانجائی که دارد مردمانی صبوروشاد .
گفتم منم ازجنوب میآیم
و یک صدا فریاد زدیم
مرگ بردیکتا تور
.درسکوتی نه چندان دور
قدم زدیم
درخیابان
:درخیا با ن پرزالتها ب .
گفتم : سخن بگو
بامن سخن بگو
هرآنچه که میدانی
ازروزهای خوب
ازروزهائی که بزودی می رسد زراه
ازروزهائی که زنجیرهای ،
د ست من وتوپاره میشوند
ازصبح پرامیدی سخن بگو
که میشکند طلسم دیو .
ازیاران ما بگو: که از بند رها میشوند .
ازشبنم :
ازشبنم سخن بگو
ازمرضیه :
توآیا میشنا سییش ؟
شبنم ستاره بود
!درظلمت شبانه :
میدرخشید
همچون شها ب نور
. آنشب که تیره رنگهای
ابرسیاه
با باد های مها جر
روبید ند برگهای آسفا لت
خیابان انقلا ب !
دست بسته برد ند ش !
ودیگر ند ید مش !
فریاد زدم ،
داد زدم ،
گنا هش چیست ؟
وکجا میبرید ش ؟
گفتند :
مشرک است !...
آری مشرک است !
خواهم برای تو پیامی فرسم زراه دور
ای دوست :
ای نازنین
که میشنوی صدای مرا
من با توام
من باتو خواهم ماند
من صدایم راگلوله خواهم کرد
وبرقلب دشمنا ن تو خواهم نشا ند
وهرروزدرخیا با نها فریا خواهم کرد
مرگ بردیکتا تور ، زنده باد آزادی ....
عبرا .
1.10 1388
3 نظرات:
خیلی غمگین شدم. خیلی باورش سخته.
خیلی غمگین شدم. خیلی باورش سخته.
این وبلاگ را لینک کرده و در معرفی آن به دیگران بکوشید.
به امید آزادی تمامی زندانیان سیاسی
http://sos-milad.blogspot.com/
ارسال یک نظر