من عاطفه ام - 68

تمام موجودیتم فریادی بود که در حنجره نشست


وقتی که خواستم نام تو را از اعماقی غریب


بر بلندای شاهراه آفتاب بر آورم


غافل از آنکه تو


نامت


و پر فروغ نگاههایت


هزاران آفتاب را در آستانه خواهد کشاند


زانوان استوارم هنوز می لرزند


هرگاه که بر


اوراق هویتت می نگرم


تنها یک نام


یک فامیلی ساده


تو با


آفتاب کدامین راز را سهیم شده ای؟


با من بگوی


آه



غزل امید


من عاطفه ام - 67


نو روزی بی تو !


* * *


هوا ی خا نه سنگین است وافسرده ا ست !


گلی بی آ ب درگلد ا ن روی میز پژمرده ا ست


صدا ی بوسه یا موج طنین خند ه ای مرده ا ست


غبا رآینه پوشیده راه جلو ها ی پا ک را برخویش


چراغ سقف لرزا ن ا ست از تشویش


ورق ها ی کتا بی نیمه بازاست


منتظر د ست آ شنا ئی را


نشسته گربه شیطا ن نا آرام وبازیگوش


کنار پنجره بیحوصله ، اند و هگین خا موش


سراپا پرده و دیواروایوا ن گوش


که شا ید بشنوند ازخا نه گلبا نگ صدا ئی را


ویا برسنگفرش کوچه ریزد پرتو فا نوس


به همراه نفسها ی شتا ب آ لود دلبند ی


که جا ن را می شکو فا ند زرستا خیز لبخند ی


نفس را میفشا رد لحظه های حسرت وافسوس


که با آ ن یا د ، آرام وقراری دلنشین با شد


نوازشها ی دستی نا زنین باشد


چه آزاریست درزند ان !


چه آزاریست درزند ا ن ، درشب نوروز !


< محمد زهری >


بهزاد . نوروز : 1389


من عاطفه ام - 66

سلام عا طفه :

آنروز که درخیابان انقلاب : دیدمت
نشناختمت !
نمیدانستم کیستی !
ازکجاآمده ای ، وچیستی !
نزدیک من شدی
با دستبندی به رنگ سبز
نامت به روی آن حک شده بود
عاطفه :
با یکد گر فریاد زدیم :
مرگ بردیکتا تور ....
زنده باد آزادی ....
گفتم : ازکجای شهر واز کدامین دیارمیآئی ؟
گفتی ازجنوب :
همانجائی که دارد مردمانی صبوروشاد .
گفتم منم ازجنوب میآیم
و یک صدا فریاد زدیم
مرگ بردیکتا تور
.درسکوتی نه چندان دور
قدم زدیم
درخیابان
:درخیا با ن پرزالتها ب .
گفتم : سخن بگو
بامن سخن بگو
هرآنچه که میدانی
ازروزهای خوب
ازروزهائی که بزودی می رسد زراه
ازروزهائی که زنجیرهای ،
د ست من وتوپاره میشوند
ازصبح پرامیدی سخن بگو
که میشکند طلسم دیو .
ازیاران ما بگو: که از بند رها میشوند .
ازشبنم :
ازشبنم سخن بگو
ازمرضیه :
توآیا میشنا سییش ؟
شبنم ستاره بود
!درظلمت شبانه :
میدرخشید
همچون شها ب نور
. آنشب که تیره رنگهای
ابرسیاه
با باد های مها جر
روبید ند برگهای آسفا لت
خیابان انقلا ب !
دست بسته برد ند ش !
ودیگر ند ید مش !
فریاد زدم ،
داد زدم ،
گنا هش چیست ؟
وکجا میبرید ش ؟
گفتند :
مشرک است !...
آری مشرک است !
خواهم برای تو پیامی فرسم زراه دور
ای دوست :
ای نازنین
که میشنوی صدای مرا
من با توام
من باتو خواهم ماند
من صدایم راگلوله خواهم کرد
وبرقلب دشمنا ن تو خواهم نشا ند
وهرروزدرخیا با نها فریا خواهم کرد
مرگ بردیکتا تور ، زنده باد آزادی ....
عبرا .
1.10 1388

من عاطفه ام - 65

امروز برای اولین بر رفتم توی بلاگی که برای آزادی تو ساختند نامه‌ها‌ را از اوین خواندم اول گریستم بعد خندیدم

من هم مثل توام با این تفاوت که روز ۲۵ خرداد در شیراز بودم مادرم زنگ زد گفت برو دنبال خواهرت که رفته رهپیمأی

زنگ زدم گوشیش جواب داد گفتم همین الان بیا خونه زد زیر گریه و با بغض گفت تو میدونی‌ ما اینجا چی‌ کشیدیم

حالا که شهید دادیم محال برگردم گوشی را که قطع کردم رفتم تو فکر حرفش یه خانم اونم خواهرم داشت بهم چی‌ میگفت؟حرکت کردم رفتم وقتی‌ رسیدم به میدان دانشجو شیراز وای که چه جهنمی بود همه‌جا پر از دود و آتش و...
رفتم بسمت میدان ارم اول کوی دانشجو ۴۰ ۵۰ نفر داشتن فرار میکردن و بسیجیها هم دنبال اونا منم باهاشون قاطی‌ شدم و رفتیم توی کوه دانشگاه اونجا سر بالایی بود و خانم‌ها که تعدادشان از آقایون بیشتر بود نمیتونستن با سرعت برن بالا یه لحظه دیدیم که ما از اونا جلوتر هستیم و لباس شخصیها دارن بهشون میرسن

با ۲ سه نفر برگشتیم و ورفتیم وسط ۲۰ تا لباس شخصی‌ خردیم و زدیم ولی‌ بیشتر کتک خردیم و هر ۳تأیمون رو بردن ولی‌ فکر کنم خانمها فرار کردن رفتن توی خونه مردم خلاصه مارو با هزارتا کتک و ناسزا بردن توی ون از همه جاش بدتر لحظه‌ای بود که یه اسپرهٔ فلفل توی وان دربست خالی‌ کردن

خلاصه از داستان خودم بگذریم و بعدها می‌خوام توی یه بلاگ همه خاطراتم رو بنویسم

اما عاطفه جان شجاعت شما زنان باعث شد که من بتوانم ۲ ماه زجر وشکنجه رو تحمل کنم با این که اون روز تو را نمیشناختم ولی‌ شجأعت امسال شما را که دیدم فهمیدم که اینبار دیگه ما تنها نیستیم پس بدون که دیوارهای زندان اونقدر بلند نیستن که بتوانن آرزوهای ما رو در خودشون نگاه دارن و آرزوهای ما کافیست که حتی کوچکترین راه رو واسه اوج گرفتن پیدا کنن حتی به اندازه همون سهم تو از آسمان

راستی‌ خواهرم هنوزم توی همه رهپیمأی‌ها شرکت می‌کنه تازه با وسایل امداد برای کمک به مجروهان و به من میگه این راه ماست و با زندان و شکنجه هرکدام از ما هزاران نفر دیگر جای ما رو پر میکنند

سینا

من عاطفه ام - 64

من عاطفه ام
8 سال پیش با اصلاحات خاتمی 36 روز مثل عاطفه تکه هایی از آسمون به من امید زندگی می داد. همسایه آزاد مردانی مثل احمد باطبی و علی افشاری شدم. هرچند دیوار بلند سلول سرد بود اما برای فشردن و گره کردن دستهای مشت کرده، سوز سرما تاب نداشت.
عاطفه در سلول تنگ و تاریکت، بسان جمیله بوپاشا پاینده باش که سحر نزدیک است، عاطفه.
من عاطفه ایرانم
بهنام نظری