من عاطفه ام-61

عاطفه عاطفه است؛ نیرویی غریب که در درون می جوشد. نمی دانم غلیان آدمیت است یا آدمیت را موجب؟ نمی دانم آنان که چشم بر آن بستند و بر آن تازیانه جهالت زدند را، می توان نامیدشان آدم؟ یا ددصفتانی اند جاهل؟ سگان کاسه لیسی که در آن بیست و پنجم سبز، سبزی عاطفه ها را تاب نیاوردند وبر آن تاختند، پاره ای را دریدند و سوزاندند، پاره دگر را ربودند و گریاندند؛ اما ریشه عاطفه را توان خشکاندنشان نبود.
وحشی های خسته به کنج لانه هایشان خزیدند و تکه استخوانی از دستان پر خون ارباب گرفتند؛ تا که فردا شاید، شاید بتوانند زخم زنند ریشه عاطفه را ... .
خام مغزان بیچاره چه سودایی در سر می پرورانند؛ غافل از آنکه، آن خو نها و اشکها، سِترون درختِ عاطفه را بیشتر از پیش پر بار کرده است . امروزِ روز، من عاطفه ام، او عاطفه است، ما عاطفه ایم. اما "عاطفه" در بند است و همچنان عاطفه عاطفه است.
نجمه

2 نظرات:

کامبیز سروش گفت...

چه بگویم؟از چه بگویم؟ تو بیهوده نیستی تو نیازی به مدرک دانشگاه نداری تو نیازی به کار نداری. آنان هستند که به همه چیز محتاجند. تو و دیگرانی مثل تو قهرمانید و قهرمانان بی نیاز.

انسانیت گفت...

خطاب به حکومت شیطان بر زمین :

او را آزاد کنید و از خدا و وی طلب مغفرت کنید قبل از آنکه در دادگاهی عادل محاکمه گردید و پس از آن در برابر خدا .. شرم بر شما کافران