من عاطفه ام - 63

برای عاطفه انسان آزا د به دنیا آمده ولی همه جا در زنجیر است .
عاطفه جان امروز کوه رفتیم و جای تو و مصطفی خیلی خالی بود . خیلی وقت است که با خودم کانجار می روم که مطلبی برایت بنویسم . ولی هر چه بنویسم نمی توانم انچه در دلم هست را بنویسم . ما آنقدر از همدیگر شناخت داریم که نیاز به بازگو کردن نیست . خوب می دانی که همه دوست داریم جای تو باشیم و رنجی را که می بری کم کنیم و تو خوب می دانی تمام اختخار می این است که در رنجها حامی یکدیگر هستیم . گرچه با شناختی که من از تو دارم می دانم که سخت تر از اینها را هم می توانی تحمل کنی . اما به چه جرمی ، یک اعتراض ساده . خودت بهتر از من می دانی که با سختی و رنج خو کرده ایم و بزرگ شدیم و این رنجهاست که مارا آبدیده کرده است .
خیلی به بهار نمانده است و امیدوارم باز در کوهپیمائی های بهار صدای خنده های تو و آواز های مصطفی را بشنوم .خدا گر ز حکمت ببندد دریز رحمت گشاید در دیگری
ص. نبوی

0 نظرات: