من عاطفه ام - 63
من عاطفه ام -62
من عاطفه ام-61
وحشی های خسته به کنج لانه هایشان خزیدند و تکه استخوانی از دستان پر خون ارباب گرفتند؛ تا که فردا شاید، شاید بتوانند زخم زنند ریشه عاطفه را ... .
خام مغزان بیچاره چه سودایی در سر می پرورانند؛ غافل از آنکه، آن خو نها و اشکها، سِترون درختِ عاطفه را بیشتر از پیش پر بار کرده است . امروزِ روز، من عاطفه ام، او عاطفه است، ما عاطفه ایم. اما "عاطفه" در بند است و همچنان عاطفه عاطفه است.
نجمه
من عاطفه ام - 60
من عاطفه ام - 59
من عاطفه ام - 58
من عاطفه ام - 57
Theresia Kandler
Austria
من عاطفه ام-56
خندیدم مگر می شود عاطفه ایران را به بند کشید؟
عاطفه ایرانیان ، سبز است.
جاری است.
در هزاران سال عمر این خاک.
در تمام بیست و پنجم خرداد ماه ها ، در سیزده آبان ها ، در شانزده آذر ها
در هر 365 روز سال
من با عاطفه بودم. ما با عاطفه بودیم .
که اگر عاطفه نداشتیم نمی توانستم روزهای سیاه را به امید روزی سبز تاب بیاوریم.
عاطفه ایران با لشگر کشیهای تیمور و چنگیز به بند در نیامد.
امروز هم در بند نیست.
آزاد آزاد است.
شهرزاد گارسچی
من عاطفه ام-55
ايمان
من عاطفه ام-54
تو آنجا بودي عاطفه، تو شك كرده بودي در نتايجي كه از دهان گوينده تلويزيون اعلام شد. تو شك كردي كه نام اعلام شده همان نامي باشد كه از صندوق بيرونآمده است. من هم شك كردم عاطفه. من بغض كردم و حيرتزده بودم در آن شنبه آخر. 23 خرداد. من مردمي را ميديدم كه در گوشه و كنار ميدان وليعصر و فاطمي ايستاده بودند و حيران يكديگر را نگاه ميكردند. من مردمي را ديدم كه كنار ميدان، اشك ميريختند. براي رايهايشان.
تو شك كردي عاطفه و در دوشنبهاي كه ثبت شد در تاريخ ايران به خيابان آمدي، همراه با آن همه آدم. 3 ميليون ديگر كه همانند تو شك كرده بودند به همه چيز.
من نبودم تا همراهيت كنم در آن روز. اما يقين داشته باش كه اگر فرصتي بود براي ماندن. من در كنارت ايستاده بودم در آن دوشنبه و روزهاي بعد.تو تنها نبوده و نيستي عاطفه كه همه ما شك كرديم.و تاوان شك ما، 4 سال زندان نيست.
شيوا نظرآهاري
من عاطفه ام-53
عاطفه ها بسیارند
عاطفه نبوي، اولين زني است كه به دليل اعتراضات پس از انتخابات حكم محكوميت 4 ساله دريافت كرده است. آنهم تنها به دليل شركت در تظاهرات 25 خرداد. تظاهراتي كه خيلي ها در آن شرکت داشتند حضور میلیونی مردم تهران در آن روز تصاویر بی بدیلی از مبارزات مدنی مردمی برای پیگیری مطالبات از حاکمیت در تاریخ معاصر به یادگار گذاشت گرچه این روز اعتراضات در تهران در فضایی تقریبا آرام و بدون زدو خورد برگذار شد اما وضعیت در برخی از شهر های بزرگ از جمله تبریز به این گونه نبود حاکمیت پروژه برخورد قهری و خشونت آمیز با اعتراضات نتایج انتخابات را از شهرها آغاز کرده بود .
مکانی* که ایستاده بودم اصلا شباهتی با سیمای شهرمان در یک هفته گذشته نداشت یکی از دفاتر اصلی ستاد انتخاباتی موسوی در این مکان بود روزهایی که جوانان همین ستاد با نماد های سبز به استقبال همشهریان خود میرفتند حتی برای نیرویهای انتظامی و امنیتی حاضردر محل شاخه گل هدیه میدادند جایی که اکنون درش بسته بود و تبیدل به تاریک خانه ای با شیشه های فرو ریخته شده بود و در اطرافش لباس شخصیها و چند سرباز باتوم بدست با نگاههای عبوس رهگذران را زیر نظر داشتند اصلا کل خیابان ظاهری غیر عادی داشت نیرو های یگان ویژه مجهز در عرض خیابان از هر دو طرف صف کشیده بودند وخیابانهای فرعی نیز توسط اتوبوس و ون های پلیس بسته شده بود و مانع از عبور دیگر خودروها میشدند جمعیت چشمگیری در پیاده رو ها در رفت و آمد بودند، صدای شعار الله اکبر و میر حسین یا حسین دانشجویان داخل دانشگاه که فاصله کمی با دفتر ستاد داشت شنیده میشد پلیس مانع عبور و مرور مردم به سمت دانشگاه میشد. به همراه جمعیت توسط پلیس به سمت کنار گذر چای کنار هدایت شدیم ،صف آرایی نیروهای یگان ویژه با تجهزیزات و سپرهایشان صحنه هایی از آرایش نظامی میادین جنگ قرون وسطایی و جنگ های تن به تن فیلم های سینمایی رادر خاطرزنده میکرد.بسیجی های موتور سوار زنجیر بدست هم مرتب در طول و عرض خیابان ویراژ میدادند
دوباره صدای شعار های جمعیتی از سمت دیگرخیابان شنیده میشد که قبلا توسط نیرو های یگان ویژه و لباس شخصی ها پراکنده شوده بودند و به کوچه پس کوچه های اطراف پناه برده بودند و از سمت کنار گذر چای کنار تجمعی درحال شکل گیری بود، عده ای هم ازروی پل آبرسان با شعار و سوت زدن جمعیت را حمایت میکردند در این لحظه یگان ویژه با تمام قوا برای سرکوب حمله برد من و عده بسیاری بین جمعیت معترض و یگان ویژه گیر افتاده بودیم از طرف نیروهای یگان ویژه گاز اشک اور و باتوم بود که به سوی جمعیت مقابل پرتاب میشد و از سوی آنها باران سنگ و آجر پاره و تکه هایی که از آسفالت خیابان جدا میکردند.
برای مصون بودن از ضربات احتمالی در کنج دیواری به همراه چند نفر دیگر پناه گرفتیم همه محکم به هم چسبیده بودیم تا از تیر رس سنگها و باتوم هایی که با شدت تمام پرت میشد در امان باشیم چشمانمان بخاطر گاز اشک آور میسوخت موقعیت ما طوری بود که می توانستیم تعقیب و گریز هر دو طرف را ببینیم ، لباس شخصی های بیسیم بدست نیرو های یگان ویژه را هدایت می کردند برای لحظه ای یگان ویژه بقدری به ما نزدیک شد که قیافه هایشان از پشت تلق کلاه خود هایشان قابل تشخیص بود رنگ پوستشان تیره بود اما لباس شخصی ها بیشتر بومی بودند.وبه زبان ترکی صحبت می کردند صحنه های وحشتناکی در مقابل چشمانمان رخ میداد هرکدام ار جوانان معترض که به دست نیروهای یگان می افتادند با شدت تمام با ضربات باتوم ، لگد کوبیده میشد یکی از کسانی که با ما بود گفت : حتما اینا خارجی هستند که اینطور جوانان ما رو لت وپار میکنند سرباز ایرانی ، ایرانی رو اینجور نمیزنه.
ناباورانه به خشونت و نفرت حاکم نگاه میکردیم دست و پایم میلرزید جرئت بیرون آوردن گوشی موبایل و گرفتن عکس یا فیلم از این صحنه های دهشتناک رو نداشتم غیر از من صدها چشم دیگر ناظر این خشونت و بیر حمی بودند راستی با چه توجیهی میتوان این تصاویر را از اذهان شاهدان آنروز پاک کرد؟
در ان لحظه به این فکر میکردم که برای زدن فردی با این شدت ، چقدرباید از آن شخص متنفر باشی که بتوانی با تمام قوایت بر سرش بکوبی واصلا اینهمه خشونت و نفرت در بین یک ملت و کشاندن آنها برای مقابله با هم برای چیست ؟یک طرف با تمام تجهیزات حکومتی وطرف دیگربا دستانی خالی که هایل سرش کرده است.
همین که نیرویهای حکومتی از محلی که پناه گرفته بودیم، کمی دور شدند متوجه شدیم که آقایی با دست اشاره میکند که به سمت او برویم سریع به همراه چند نفر به سمت او رفتیم متوجه شدیم که برای پناه دادن ما در کارگاه مبل فروشی خود را باز کرده است غیر از ما چند نفر خانم آنجا بودند صاحب کارگاه سریع کرکره فروشگاهش را پائین کشید روی مبل های نوی فروشگاه نشسته بودیم و از پشت شیشه ، تعقیب و گریزها . زد و خوردها دیده میشدند موبایل ها خط نمیداد خانمی از صاحب فروشگاه اجازه میخواست که با پسرش تماس بگیرد خیلی نگران بود میگفت با بچه های دانشگاه هستند صدایش برایم آشنا بود جلوترکه رفتم شناختم خانم م.الف همسر یکی از سرداران شهید بنام آذربایجان بود که در ستاد تبلیغاتی مهندس موسوی باهم آشنا شده بودیم.دو پسر داشت که هردو دانشجوی دانشگاه تبریز بودند خانم مهربانی که همه دوستش داشتیم من را که دید گفت :نگران بچه ها بودم به تلفن هایم جواب نمیدهند آمده بودم سمت دانشگاه خبری بگیرم چند تا ازبسیجی ها دنبالم کردند تو شلوغی به اینجا پناه آوردم .
* فلکه دانشگاه خیابان امام تبریز25 خرداد 88
ليلا صحت
من عاطفه ام-52
عاطفه جان
من هم آنروز و همگام با تو در سنگفرش خیابانها قدم می زدم
تا استبداد را با سکوت و فریاد به لرزه در آورم
و آزادی را که سالهاست با غل و زنجیر در سیاهچالهای
این سرزمین غمزده پنهان کرده اند بازیابم
سبز پوشیدم سرخ اندیشیدم و سفید پرواز کردم
آه عاطفه جان
میدانی
ناخنهایم را هم بلند کرده ام
تا همچون شیوا
تیشه ای باشد برای درهم شکستن
حصارهای بلند زندانت
..... و
سمباده ای برای تراشیدن میله های آهنی سلولت
گوش کن عاطفه
می شنوی
فریادهای شکسته در گلویم را
که آواز می کند نام تو را بلند
از دوردستها
آن سوی مرزها
و پلی می زند به روی آسمان آبی جهان
و نقبی
به سلول سیاه و تاریک تو
مرا ببین عزیزم
در کنار توام
بر دیوار سلولت نقش بسته ام
لمسم کن
در آغوشم بگیر
و بگذار با هم
تا افق پرواز کنیم
ببین چگونه
مادران و خواهرانت آن سوی دیوار
هر صبحگاه نام تو را بلند
نماز می کنند
فرشته فراهاني
من عاطفه ام-51
شخصاً یک مرتبه بیشتر عاطفه را ندیده ام. در همان دیدار هم به نظرم دختری آرام و متین آمد. نمی دانم این دختر آرام چه خطری می تواند برای نظام جمهوری اسلامی باشد و اصلاً چه جرمی از او سر زده که آقایون اطلاعات او را بیش از پنج ماه در زندان نگه داشتند و تحت آزار و اذیت هم قرار گرفته.
گویا جرم ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بوده چون سابقاً خانواده اش با آن گروه ارتباط داشته اند. در این جرم من هم با ایشان شریکم. گرچه به لحاظ فکری به سازمان مجاهدین خلق هیچ تعلق خاطری ندارم. و گمان می کنم باید هزاران نفر دیگر را به این جرم بازداشت کنند چراکه این سازمان در پیش از انقلاب طرفداران بسیاری داشته است. اما چون هدف نه ایجاد امنیت برای شهروندان کشور بلکه چیز دیگری است بنابراین به شیوه ی نمونه گیری تصادفی قرعه به نام عاطفه نبوی افتاده است.
اما عاطفه از اتهام ارتباط با مجاهدین تبرئه شده. جرمی که به خاطرش او و دوستانش را دستگیر کردند و بیش از پنج ما در زندان نگه داشتند. جرمی که به خاطرش باید چهار سال دیگر در زندان بماند شرکت در تظاهرات مسالمت آمیز و میلیونی 25 خرداد است. در این اتهام هم من با ایشان شریکم، حتی جرمی بیش از ایشان دارم چرا که نه تنها در تظاهرات 25 خرداد بودم بلکه در باقی تظاهرات های مسالمت آمیز علیه دولت کودتا و تقلب انتخاباتی نیز فعالانه حضور داشتم. از 25 خرداد ماه بگیرید تا آخرینش که 13 آبان بود، و قصد دارم در تظاهرات روز 16 آذر هم شرکت کنم. اما آقایان از آن رو که نمی توانند میلیونها معترض را در زندانهای کشور جا بدهند دوباره با توسل به انتخاب تصادفی عاطفه را که اگر خود هم می خواست به دلیل زندانی بودن نمی توانسته در این اعتراضات حضور داشته باشد به چهار سال زندان محکوم می کنند.
از آقایون اطلاعات تقاضا دارم عاطفه را آزاد کنید و من را به جای ایشان به زندان اوین ببرید چراکه هر چه فکر می کنم جرم من از ایشان بسیار بالاتر است. (البته اگر جرمی اتفاق افتاده باشد)
اصل 27 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران:
"تشکیل اجتماعات و راهپیمایی ها، بدون حمل سلاح، به شرط آنکه مخل به مبانی اسلام نباشد، آزاد است."
نسرین ستوده: باید به فکر زندانی به گنجایش چهار میلیون نفر باشند
عاطفه نبوی دانشجوی کارشناسی ارشد که امسال جزءدانشجویان ستاره دار و محروم از تحصیل شده است در تاریخ 25 خرداد در تظاهرات میلیونی مسالمتآمیز بازداشت میشود و پس از 5 ماه بازداشت غیرقانونی در روز 3 آذر به جرم شرکت در راه پیمایی به 4 سال حبس تعزیری محکوم شده است.
وکیل عاطفه در مصاحبه ای که پیش رو دارید با صدایی خسته می گوید: "با این احکام سنگین، روزهای سختی بر وکلا و متهمان روزهای بعد از انتخابات میگذرد"
نسرین ستوده، برنده جایزه سازمان حقوق بشر بینالملل در سال 2008 است؛ با خواندن حرفهای او شاید بتوان اندکی از سختی این روزها را درک کرد.
ابتدا بفرمایید روند پروندهاز بازداشت تا کنون منطبق با قانون بوده یا خیر؟
در پروندهخانم نبوی که از روز 25 خرداد در بازداشت به سر می برند اتفاقات غیرقانونی زیادی رخ داده است از جمله دستگیری ایشان غیرقانونی بوده است و هیچ حکم بازداشتی در پرونده اش به چشم نمیخورد؛ بعد از آن هم مرجع بازداشت کننده موظف است ماهی یکبار بازداشت را تمدید یا فک بازداشت کند.
این روند را هم باید به متهم ابلاغ کند تا اگر متهم به بازداشت خودش اعتراض دارد به او فرصت اعتراض بدهند؛ ولی هیچیک از این اتفاقات نیفتاده و خانم نبوی در حال حاضر به طور غیرقانونی در بازداشت به سر می برد.
شایع است که عاطفه نبوی در گذشته فعالیت هایی داشته که بابت آن محاکمه شده و یا فعالیت سیاسی بستگان او بر پرونده اش تأثیر گذاشته؛ نظر شما چیست؟
ـ عاطفه سالها پیش به دلیل اتهامات دیگری به 4 ماه زندان تعلیقی محاکمه و محکوم شده بود و آن اتهامات هیچ ربطی با این پرونده ندارد.
پس از آن در جنبش زنان و دانشجویان فعال بود و هیچ ارتباطی با سازمانهای خارج از کشور نداشت ولی از میان بستگان و اقوام ایشان کسانی در سازمان های مختلف سیاسی فعالیت داشته اند.
البته سابقهقبلی عاطفه در صدور این حکم بسیار دخیل بوده، ولی این دخالت دادن کاملا غیرقانونی است.
او یکبار به دلیل اتهامات قبلی محاکمه و محکوم شده و مدت آن حکم سپری شده، حالا اگر دوباره کسی به اتهام جدیدی بازداشت میشود و اتهام جدید به قبلی ربط داده می شود این به لحاظ قانونی و منطق حقوقی در هیچ سیستم حقوقی ای پذیرفته نیست؛ بنابراین به طرق مختلف، حقوق عاطفه نبوی نادیده گرفته شده است.
حکم دادن به یک متهم با در نظر گرفتن بستگانی که فعالیت سیاسی دارند از چه جایگاه حقوقی برخوردار است؟
ـ مهمترین مساله ای که در همهنظامهای شرعی و فقهی یا سیستم حقوقی مدرن، به عنوان یک اصل مهم مورد توجه قرار میگیرد اصل "شخصی بودن جرم و مجازات" است به این مفهوم که هیچکس را به علت فعالیت و یا حتی ارتکاب به جرم بستگان و نزدیکانش نمیتوان محاکمه کرد.
ما به درستی نمی دانیم که اقوام ایشان در چه رده ای فعالیت میکنند اما با فرض ارتکاب جرم هم خانم نبوی پاسخگوی اقداماتی که بستگانشان انجام میدهند نیستند اما متاسفانه بنابه اظهارات موکّلم در حکمی که روز 3 آذر در محل دادگاه به ایشان ابلاغ شده صراحتا ذکر شده است که به دلیل فعالیتهای اقوامشان ایشان مورد مجازات قرار گرفتهاند و حقوق ایشان در بازجویی و محاکمهبارها و بارها نقض شده است.
از نظر حقوقی آیا قاضی میتواند بر اساس برداشت شخصی و سیاسی خودش حکم صادر کند؟
من از همان ابتدا از قاضی خواسته بودم با توجه به جرائمی که در کنار پرونده خانم نبوی اتفاق افتاده که از مهمترین آنها میتوان به بازداشت غیرقانونی ایشان اشاره کرد به این جرائم رسیدگی کنند اما متاسفانه قاضی با توجه به وظیفه اش بازهم به این جرم رسیدگی نکرده است.
رئیس زندانی که خانم نبوی را پذیرش کرده و قاضی و تمام دستاندرکاران پرونده ایشان مرتکب جرم شدهاند و این شوخی بردار نیست؛ اما قاضی اصلا به این موضوع توجه نکرده و در عوض موکّل من را محاکمه و به 4 سال حبس تعزیری محکوم کرده است.
این حکم به دلایل مختلف از جمله نادیده گرفتن اصل شخصی بودن جرم و مجازات ها غیرقانونی و ناعادلانه است و قاضی به هیچ وجه بر اساس برداشت شخصی و سیاسی خود نمی تواند حکم صادر کند و رای صادره به لحاظ قانونی،شرعی و مطابقت با عدل و انصاف با هیچ کدام از این اصول نمیخواند.
پس عاطفه حق شکایت از دست اندرکاران پرونده اش را دارد؟
ـ قطعا. خانم نبوی حق شکایت علیه قاضی و بازجویان را دارد.
با توجه به این وضعیت،آیا شما در مدت قانونی مشخص شده لایحه تجدید نظر خواهی خواهید نوشت؟و آیا به تغییر در حکم امیدوار هستید؟
ـ قطعا خواهم نوشت، اعتراض میکنم، لایحه و دلایل خود را مفصلا ذکر خواهم کرد و بسیار امیدوار هستم با توجه به این رای نامأنوسی که از این دادگاه صادر شده در دادگاهی بالاتر، این رأی شکسته شود.
با این احکام سنگین روزهای سختی بر وکلا و متهمان روزهای بعد از انتخابات میگذرد.
من در جلسه دادگاه به قاضی یادآوری کردم در راهپیمایی سکوتی که در آن موکّل من شرکت کرده بود با این عنوان کلی که "رای من کجاست"قریب 4 میلیون نفر شرکت کرده بودند بنابراین اگر شرکت در آن راهپیمایی مستوجب تحمل 4 سال زندان است بنابراین حکومت جمهوری اسلامی باید به فکر زندانی به گنجایش 4 میلیون نفر برای 4 سال باشد با ماموران و گزمه های خاص خودش.
بنابراین من فکر میکنم که ممکن است در سیستم قضایی ما هنوز افرادی باشند که با تدبیر بیشتری رأی صادر کنند و اصول مسلم حقوقی از جمله اصل شخصی و قانونی بودن جرم و مجازات ها را در نظر بگیرند که اگر این اصول رعایت بشود شک ندارم که برای موکّلم حکم برائت صادر خواهد شد.
به عنوان وکیل عاطفه، چه تلاشهایی برای تغییر وضعیت حقوقی او انجام دادهاید و چرا این تلاش ها تا کنون به نتیجه نرسیده؟
ـ من پس از این که بستگان خانم نبوی برای پذیرش وکالت ایشان به من مراجعه کردند با عاطفه ملاقات کردم تا وکالتنامه به امضای ایشان رسید؛ پس از آن در چند جلسه مذاکره با ایشان وضعیتشان را جویا شدم و سپس مهمترین تلاش من از ابتدا پس از ورود و اشراف به پرونده، توجّه بر این نکته بود که بازداشت ایشان غیرقانونی است و تمام تلاشم را کردم تا بتوانم به این بازداشت غیرقانونی پایان بدهم.
مکاتبات فراوانی با شعبه 12 انجام دادم و تمام این مکاتبات من بی پاسخ مانده در حالیکه اصل این نامهها در پرونده موجود است. از رئیس شعبه 12 انتظار میرفت که به این اقدام غیرقانونی رسیدگی کند.
طبیعی ست که بعد از تغییر شرایط به هیچ وجه چنین ادعایی پذیرفته نخواهد شد که این بازداشت ها توسط یکعده افراد خودسر صورت گرفته شده باشد چون من به مقامات مسئول متعددی این بازداشت غیرقانونی را گزارش کرده بودم اما این بازداشت غیرقانونی تا امروز ادامه پیدا کرده است.
از طرف دیگر در جلسه دادگاه هم من به سوالات غیرعادی رئیس دادگاه اعتراض کردم.
رئیس دادگاه به جای بازجویی موکّل من بستگان او را مورد سوال قرار میداد حتی از خانم نبوی پرسید که شوهر شما هم سابقه فعالیت سیاسی دارد؟ و وقتی با اعتراض من مواجه شد به من گفت: شما میترسید موکّلتان جواب بدهد؟ گفتم: بله ولی سوال شما غیرقانونی ست.
بنابراین اگر هر کس مجموعه این روند را کنار هم بگذارد که یک بازداشت غیرقانونی،سوال و جواب های غیرقانونی و همه اینها؛ به این نتیجه میرسد که رسیدگی چندان بیطرفانه صورت نگرفته است.
بنا به گفته یکی از زندانیان هم دوره با عاطفه،او قبل از انتقال به بند 209 اوین تحت فشار روحی شدیدی قرار گرفته بود؛ آیا این ادعا درست است ؟
ـ عاطفه گفت که بارها از طرف بازجوها تحت فشار روحی قرار گرفته بود که اگر اتهامات بویژه اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق را بپذیری تو را کمک می کنیم و اگر نپذیری زندان طویل المدّت میدهیم؛ ولی به هرحال موکّل من نمی توانست چیزی را که انجام نداده بود قبول کند.
عاطفه زیر بار این حرف نرفته زیرا هیچ ارتباطی با آن سازمان نداشته بنابراین در پرونده،دست کم ده بار گفته است که من هیچ ارتباطی با سازمان ندارم.
الان وضعیت روحی و جسمی عاطفه چطور است؟
ـ عاطفه هرگز انتظار چنین برخوردی به دلیل استفاده از حق قانونیاش را نداشت!
در اصل 27 قانون اساسی صراحتا آمده که انجام راه پیمایی و اجتماعات مجاز است؛ به همین دلیل به هیچ وجه انتظار چنین برخورد سنگین و دور از انتظاری را نداشت و من امیدوارم که با اعتراضی که به این رأی می کنیم این رای به مراحل بالاتر برود و بتوانیم قضات مراحل بالاتر را متقاعد کنیم و حکم برائت برای ایشان صادر بشود.
به عنوان آخرین سوال: آیا عدم اجازه ملاقات یک وکیل با موکّلش و یا حضور مأموران در این ملاقات ها، توجیه قانونی دارد یا خیر؟
ـ اینها حقوقی است برای موکّلین که مرتبا نقض میشود.
این عدم اجازه ملاقات و اینکه گاهی ملاقات با حضور مامور اطلاعات انجام می شود و همینطور بازداشتهای غیرقانونی که نمونه اش در پرونده خانم نبوی ثبت شده است همه این ها از حقوق متهمان است که مکررا نقض می شود.
این که به جرائم چنین متهمانی که از مصادیق بارز متهمان سیاسی هستند با حضور هیات منصفه رسیدگی نمیشود و برعکس در دادگاههای رعبآور مثل دادگاه انقلاب، بدون رعایت حقوق اساسیشان محاکمه می شوند،
این که اصل 27 قانون اساسی مرتبا از سوی مسئولان نادیده گرفته می شود همه از مواردی ست که هیچ توجیه قانونی ندارد.
اگر سیستم قضائی به این اقدامات غیرقانونی خودش ادامه دهد قطعا بر بحران های داخلی خودش می افزاید
من عاطفه ام-50
روح اله
من عاطفه ام-49
سكوت
من عاطفه ام - 48
مگر می شود عاطفه را زندانی کرد فقط به جرم اینکه حس انسان دوستی و عاطفی او بسیار است مکر می توان زندانی به وسعت عاطفه عاطفه ساخت . باورم نمی شود .
خلقت عاطفه از معجزات هستی است صورتی زیبا و سیرتی هزاران بار زیباتر از آن کسانی است که از برگزیدگان خداوند باشند و راه گشایی رهایی خلق
وقتی خبر را شنیدم که عاطفه را به چهار سال زندان محکوم کردند نا خود آگاه چهره معصومانه او در ذهنم مجسم شد باورش سخت بود که فرشته عدالت بتواند در مقابل نگاه زیبایی فرشته ما چشم از عدالت ببندد .
بی شک چنین نخواهد شد و آزادی با تمام زیباییش بر بندو اسارت پیروز خواهد شد .
عاطفه عزیز:
تو آزادی چون از نفس خود رها گشتی من تو را در بند نمی بینم بلکه کسانی را در بند می بینم در دنیایی متمدن کنونی هنوز به چنین شیوه های متوصل می شوند تا عقب ماندگی خود را جبران کنند
خوشا به حال پدر و مادری که توانسته باشند اینگونه فرزند تربیت کنند تا به خاطر حس وظیفه انسانی زندان را تاب اورد
عاطفه جان
با توجه به روحیه ای که در تو سراغ دارم زندان را برای تعالی روحت با صبر و بردباری تحمل می کنی باوجودی که می دانم سخت دشوار است .
در اتاقی 25تا 30 نفر در آن زندگی کنند و به نوبت روز نامه اشان را به عنوان سفره پهن کنند تا غذا بخورند و صدایی جیر جیر تختها که هیچ وقت قطع نمی شود و بیدار باش صبح زود آنهم در سرما بدون اینکه لباس از خانواده ات گرفته باشند و هم چنین دستشویی و حمام که باید به صف بایستی البته اگر حمام گرم باشد وآب قطع نباشد و حتی تفکیک جرایم نیز وجود نداشته باشد بی شک کار ساده ای نیست .ولی برای دختر مقاوم کوهستان بخشی از تجربه و شریک درد مردم شدن است
عاطفه جان
اگر گوشت را بر میله های پنجره اوین قرار دهی صدایی پای بهار را می شنوی سنت الهی هرگز تغییرنخواهد کرد بی شک روز داوری فرا خواهد رسید تا هر کسی انچه افشانده جمع کند .
حمیده نبوی
من عاطفه ام - 47
برای همان فریادت بود که محکوم به "اقدام و تبلیغ بر علبه نظام" شدی؟ عاطفه! تو می دانی چرا با گفتن " زنده باد آزادی" علیه نظام تبلیغ می شود؟ لابد زندانت کردند که دیگر آزادی زنده نباید که علیه نظام تبلیغ کند.
اما عاطفه به تو گفته اند که این روزها همه ی عاطفه ها همچنان یک صدا می گویند " زنده باد آزادی"؟ به یاد تو وهمه دیگرانی که پشت دیوارهای بلند زندانند.
نازلی
من عاطفه ام - 46
امروز من و تمام ايران عاطفه ايم همه ما امروز براي داشتن ايراني آزاد پابه پاي تو وديگر عزيزان دربند مبارزه ميکنيم ودست ضدايرانيان وطن ستيزي را که به جنگ عاطفه هاي اين مرزو بوم برخاسته اند از اين خاک پاک کوتاه ميکنيم...خواهرم عاطفه جان اميدوارم بداني که ما بيرون درهاي اوين با تو ودر کنار تو هستيم ودانستن اين موضوع شبهاي سرد زندان را برايت قابل تحمل تر سازد
ما از اين بگير وببندها نمي هراسيم و اين راه بي بازگشتي که در آن قدم نهاده ايم را به سرانجام سبز آزادي ميرسانيم ...
... آري من عاطفه ام
يلدا صالح پور
من عاطفه ام - 45
قاضی: خب بزار ببینم, بازجوی پرونده برای تو از 5سال حبس تا اعدام رو تقاضا کرده.
عاطفه: ببخشد من چرا تا حالا فکر می کردم دادستان باید برای من تقاضای مجازات کنه و شما هم که پشت این میز نشستید تصمیم بگیرید تقاضاش رو انجام بدید یا نه؟
قاضی: خب بازجو همون دادستان دیگه, حالا ما که اعدامت نمیکنیم.. هاهاهاها ( در اینجا قاضی تنهائی برای خودش می خندد )
عاطفه: چه وقت مزه ریختن بود!
قاضی: ترسیدی آره؟ بگو, جون من بگو ترسیدی یا نه؟
عاطفه: خب ترس دارید دیگه
قاضی: هاهاها ( اینجا هم خودش تنها می خندد ) خب بزار ببینم. البته تو رو از ارتباط با مجاهدین تبرئه میکنم. این یه بار رو دیگه براشون تبلیغات مجانی نمیکنیم.
عاطفه: دست شما درد نکنه, خب دیگه پس من برم..
قاضی: کجا !؟
عاطفه: خب اتهامم ارتباط با مجاهدین بود شما هم که الحمدلله قاضی از آب درومدید و تبرئه کردید دیگه. بمونم که چی بشه؟ 95 روزه که توی بند 209 هستم و بعدش همه خلقتم از بند معتادین بوی سیگار و اینا گرفت! داره کم کم باورم میشه یه کاری کردم. برم یکم آفتاب ببینم...
قاضی: چی چی رو برم آفتاب ببینم. مگه اوردیمت آفتاب ببینی, سوابق فامیلی ات محرزه, ما چیکار داریم تو چیکار کردی یا نکردی, اصلا تو چیکار داری که چیکار کردی, فک و فامیلات همه محرزن
عاطفه: خب از اول میگفتید جرم من سوابق یکسری آدمای دیگه هست. اقلا این خانم نسرین ستوده میرفت یکم تحقیق میکرد ازشون دفاع میکرد جرم من سبکتر بشه. حالا چه مدارکی علیه فامیلام دارید؟
قاضی: ها, چی, مدرک؟ ما به مدرک چیکار داریم. ما به نیت تو کار داریم که اونم معلومه خیر نیست. ها ها ها ( طبق معمول خودش جوک میگوید و خودش هم می خندد )
یک خبر کاملا غیر اخلاقی: عاطفه نبوی شوخی شوخی به 4 سال حبس تعزیری محکوم شد.
نقض آئين دادرسی در حکم عاطفه نبوی
دادرسی ناعادلانه زنی از يک خانواده فعال سياسی به نقل از كميته گزارشگران حقوق بشر
کمپين بين المللی حقوق بشر در ايران - 9 آذر ماه ۱۳۸۸- کمپين بين المللی حقوق بشر در ايران به قوه قضائيه اعتراض کرد و گفت که مقامات قضايی بايد نحوه بازداشت، دادرسی و حکم عاطفه نبوی، زن ۲۸ ساله ای را که بخاطر شرکت در تجمع مسالمت آميز در اعتراض به نتيجه انتخابات در خرداد ماه به ۴ سال زندان محکوم شده، مجددا بررسی کنند.
هادی قائمی؛ سخنگوی کمپين بين المللی حقوق بشر در ايران در اين مورد گفت:"روندی که منجر به محکوم شدن عاطفه نبوی و حکم او شده آنقدر آلوده به خطا و نقض حقوق بشر است که نتيجه آن نيز فاقد اعتبار است، و به همين دليل بايد اين حکم پس گرفته بشود."
هادی قائمی در ادامه تاکيد کرد که" کاملا روشن است که عاطفه فقط بخاطر سابقه سياسی خانواده اش محاکمه شده است."
عاطفه نبوی؛ اولين زنی است که پس از اعتراض به انتخابات حکم دريافت کرد. عاطفه در روز ۲۵ خرداد ماه بازداشت شد و ۹۵ روز را در بند ۲۰۹ زندان اوين که تحت نظارت وزارت اطلاعات است، گذراند، و پس از آن به بند عمومی منتقل شد. عاطفه در شعبه ۱۲ دادگاه انقلاب تهران به اين اتهامات محاکمه شد: "تبليغ عليه نظام" و "اقدام عليه نظام" از طريق ارتباط با مجاهدين خلق و "اخلال در نظم عمومی" و "تبانی و اجتماع به قصد برهم زدن امنيت کشور" از طريق شرکت در راهپيمايی غير قانونی.
عاطفه نبوی از دو اتهام اول تبرئه شد، اما بخاطر دو اتهام ديگر که مربوط به شرکت او در راهپيمايی روز ۲۵ خرداد بود به ۴ سال حبس محکوم شد.
به گفته نسرين ستوده؛ وکيل نبوی، خطاهای زيادی در پرونده عاطفه توسط مسئولين انجام شده است. خانم ستوده به کمپين بين المللی حقوق بشر در ايران گفت که عاطفه به همراه ۷ نفر از دوستانش با کپی حکم دست نوشته ای از قاضی مرتضوی بازداشت شدند که در آن اسم ده نفر ديگر نوشته شده بود و صحت و سقم آن و قانونی بودن آن مورد سوال است. صدها نفر پس از اعتراض خرداد ماه با همين احضاريه بازداشت شدند. بازداشت موقت در صورتی که طولانی بشود بايد هر ماه تمديد شده و به زندانی از قبل اطلاع داده شود و به او فرصت اعتراض قانونی به اين بازداشت داده شود، اما عاطفه نبوی هرگز چنين حکمی در باره تمديد بازداشت موقت دريافت نکرد و بنا براين فرصت اعتراض نداشت.
طبق ماده ۷۷ قانون آئين دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب، وقتی که دادگاهی به پرونده ای رسيدگی می کند هر گونه جرم و ادعای ديگری را که متهم ادعا می کند بايد مورد بررسی قرار بدهد، اما زمانی که اعلام وقوع جرم درنحوه بازداشت و بازداشت موقت عاطفه توسط خانم ستوده در دادگاه مطرح شد قاضی پرونده آنها را مورد توجه و پيگيری قرار نداد.
به گفته خانم ستوده، بيشتر زمان دادرسی عاطفه نبوی به بررسی سوابق سياسی خانواده عاطفه گذشت، که هيچ ربطی به عاطفه و اتهامی که می توانست بر اساس آن محاکمه بشود نداشت، و فقط حکايت از اين می کرد که عاطفه بخاطر خانواده اش محاکمه و مجازات می شود. حکم دادگاه بدوی به خانم ستوده؛ وکيل عاطفه ارسال نشده است. اما عاطفه را به دادگاه برده اند وحکم را به او ابلاغ کرده اند. به گفته عاطفه، در حکم به سوابق سياسی و خانوادگی وی اشاره شده است.
خانم ستوده به کمپين بين المللی حقوق بشر در ايران گفت که وی به قاضی در دادگاه گفت که بيش از سه ميليون ايرانی در همان تجمعی شرکت کردند که عاطفه نبوی شرکت کرده و همه آنها بخاطر شرکت در تجمع مسالمت آميز خود که حق تضمين شده در اصل ۲۷ قانون اساسی است، می توانند زندانی بشوند.
من عاطفه ام-44
سركوب تبليغاتي معمولا راه سركوب قانوني را هموار ميكند. اين اصلي است كه قوه قضاييه و وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي به خوبي با آن آشنا هستند. يكي از شيوههاي نخنما شده سركوب تبليغاتي چسباندن برچشب «مجاهدين خلق» به افراد است. من 13 سال مستقيما درگير سياست هستم و در محيط و خانوادهاي حساس به سياست بزرگ شدهام. در اين سالها تنها يك نفر را ديدم كه به سازمان مجاهدين خلق سمپاتي داشت. خانواده اعداميهاي سال 67 و بسياري ديگر از فعالان سياسي مذهبي و غير مذهبي كه من ميشناسم از سازمان مجاهدين خلق بيزار بوده و اين سازمان را جرياني سكتاريستي ميدانند كه آبروي مبارزه و مبارزين را بردهاست. با اين حال در سالهاي اخير بارها از دستگاه تبليغاتي جمهوري اطلامي شنيدهايم كه كسي را به اتهام همكاري با مجاهدين بازداست كرده و در اغلب موارد چسباندن همين برچسب «مجاهدين» به آن آدم باعث شده من و امثال من در حمايت و دفاع از آن آدم، شل و محتاط شويم.در وقايع اخير يكي از اتهاماتي كه به بچه هاي دانشجو و نيز كساني مثل كيوان صميمي چسباندهاند همين همكاري با مجاهيدن است. نمونه حي و حاضرش خانم عاطفه نبوي است كه صرفا به دليل اينكه يكي از اقوامش عضو سازمان مجاهدين بوده مدتها در انفرادي نگاه داشته شده و پس از اينكه از اين اتهام تبرئه شده براي خالي نبودن عريضه، چهار سال زندان به اتهام شركت در راهپيمائي 25 خرداد (كه ظاهرا چند ميليون مجرم آن را انجام دادهاند) براي او صادر كردهاند. حالا اينها را ما و شما شنيدهايم معلوم نيست چند نفر آدم با همين اتهامات واهي در گوشه زندانهاي جمهوري اسلامي عمر بر باد ميدهند.بچههاي سالها اواخر دهه 70 دانشگاه علم وصنعت به خصوص خوابگاهيها، جماعت اهوازيهاي خوابگاه را به خاطر دارند. يكي از گلهاي اين جمع، جوان خوش قيافه و گرم و شوخ و شنگي بود به نام حامد يازرلو. ميدانستم نسل قبل خانوادهاش عضو سازمان مجاهدين بودهاند و برخي از آنها اعدام شدهاند اما خودش چندان اهل سياست نبود. حامد مهندسي مكانيك علم و صنعت را تمام كرد كارشناسي ارشد را از اميركبير گرفت و دو بار هم دكتراي مكانيك پليتكنيك پذيرفته شد اما ستارهدار شد و نگذاشتند ثبتنام كند. همان زمانها شنيدم مادرش را بازداشت كردهاند. ظاهرا مادرش براي ديدن خواهرش كه در پايگاه اشرف بوده چند روزي به عراق ميرود پس از برگشت بازداشتش ميكنند سپس برادر حامد را هم ميگيرند و بعدش خود حامد را هم ميگيرند. همه اينها مربوط به يك سال پيش است الان هر سه نفرشان سه سال حكم خوردهاند و اوين هستند. باورتان ميشود از يك خانواده چهار نفره، سه نفرشان صرفا چون فاميل در پايگاه اشرف دارند سه سال زندان نصيبشان شود؟دست كم حامد را كه من از نزديك ميشناختم ميدانم هيچ ربط و وصلي به مجاهدين نداشت. چند نفر از شما اين داستان را قبلا شنيدهبود؟ گاهي آدمهايي اگر حتي براي بازجويي احضار شوند يا چند ساعتي بازداشت شوند ما دنيا را روي سرمان ميگذاريم (كه بايد هم بگذاريم) اما براي بعضيها مثل حامد و خانوادهاش كسي تره هم خورد نميكند، چرا؟ چون ما مغلوب برچسپ «مجاهدين» شدهايم كه جمهوري اسلامي خلق كرده و ما هم باور كردهايم.
نيما نامداري
من عاطفه ام-43
که از تو ذات خود را پس بگيرم
کمک کن تا که با ناحق نسازم
برای عشق و آزادی بميرم
خدایم ای پناه لحظه هایم
صدايت ميزنم با گريه هايم
صدايت ميزنم بشنو صدایم
عاطفه جان بي صبرانه منتظر حضور تو در جمعمان هستيم و البته شايد هم به كمك دشمنانمان ما به حضور شما شرف ياب شويم.
رضا رضائي گهر
من عاطفه ام - 42
عاطفه جان
من دور بودم و شاید برای این نبودنم آن روزها که برف پیری بر گیسوانم بنشیند، از بازگو کردن خاطرات، شرم بر چهره ام نقش ببندد. آن زمان که موجی از حسرت در صدایی که برای نسل فرزندانمان از اینروزها میگوید آزارم بدهد.
اما عزیزم؛ تو بودی، ایستادی و در بیدادگاهی محکوم شدی که در محکمه وجدانهای بیدار محکوم است.
به بندی کشیده شدی که محبوس گر رهایی است و شرمسار انسانیت.
آنها که دستبند سبزت را آهنین کردند ندانستند که ما همه، هم آوازان آزادی هستیم! ندانستند که ما همه عاطفه ایم.
سمانه موسوی
من عاطفه ام-41
آن روز که خیابان ِ خرداد خیس ِ اشک هامان بود ، دیدمت به گمانم !
میان دختران همرزم و همپای سرزمینم !
میان آن همه آرزو که فریاد می زدیم میانه ی خیابان آزادی !
و نمی دانستیم چه گناه بزرگیست به پا خواستن !
و تو هنوز نمی دانم محکوم به حکم ِ کدام حاکمی ! و ما اینجا تبعیدی ِ روزهای دور از تو !
همنام ِ بی نام ِ بندِ نمی دانم چند ِ اوین !
روزگارت خوش باد میان دیوارهای استبداد !
که از خشم من و تو دیگر ترک خورده و از جای پاهایمان که از خشم بر زمین می کوبیدیم
هنوز کبود و خونالود !
آن روز رنگ آسمان هم به تیرگی می زد به گمانم ،
از انعکاس ِ موج خشم چشمهامان که رو به آسمان بود،
و دست هامان که بی سلاح مشت می شد بر سر ِ ظلم ظالمان زمانه !
محکومی ِ بی عاطفه های سرزمینم !
حالا چشم های تو تنها نظاره گر سلولهای انفرادی و بندهای بی عبرت ِ این سرزمین اند !
بی آنکه بدانی جرمت چیست !
و ما بعد از تو بارها این جرم را تکرار کردیم و جای خالی ات را در این همه خیابان سبز کردیم !
و آنها نامت را گذاشتند اغتشاشگر ، و ما نفهمیدیم کدام اغتشاش !
ناممان را گذاشتند هزار نفر برانداز نظام ، وندانستیم مگر با هزار نفر هم می شود براندازی کرد !
خطابمان کردند قشر مرفهی که خوشی زده زیر دلتان ! و ما نمی دانیم هنوز کدام خوشی را می گویند !
عاطفه ی دربند ِ دیوارهای بیداد !
تاب بیاور بی عاطفگی مردان ِ سرزمینت را !
تکرار می شود تاریخ ، می دانم !
تاب بیاور روزهای نحس ِ حبس را !
این روزهای بعد از تو همیشه بارانی ست ،
بگذار باران ِاین روزها ، جای خالی حضورت را سبز کند ،
و جای خالی ِخیلی ها را که محکوم به شهادت و تبعید ِ این روزگار بودند !
بگذار باران دوباره سبزمان کند عاطفه !
عاطفه
من عاطفه ام-40
ولي اين روزها عاطفه جان شما و ديگر دوستانمان در ان سوي ديوارها تنها نيستيد.
همانطور كه در روز 25 خرداد نبوديد.
ما همه با هم گام برداشتيم و با هم خواهيم بود.
آينده از ان ماست.
سمانه عابديني
I am Atefeh: Campaign to Free Atefeh Nabavi Launched
Change for Equality: While the news of heavy sentences issued in the case of political activists has been widely publicized by the press and broadly published on internet sites covering the developments after the disputed Presidential elections on June 12, 2009, the four year mandatory sentence issued in the case of Atefeh Nabavi, on November 24, 2009 has not received due attention by the press.
Atefeh Nabavi, 28, is the first woman to receive a prison sentence in relation to charges brought against her for participating in protests following the Presidential elections in June, 2009. She was arrested, charged and sentenced for participating in a protest that drew millions on June 15, 2009. She is among the many unknown and ordinary citizens who were arrested for their participation in protests and only because they demanded accountability from officials with respect to their votes.
The Campaign to free Atefeh, called “I am Atefeh” was launched by a group of social activists to raise awareness about the unjust and heavy sentence issued in the case of this 28 year woman, whose name coincidentally means affection or empathy in Farsi.
In its first call to action, the Campaign “I am Atefeh” has invited all those who participated in protests following the elections, especially the June 15th protest, to write in support of Atefeh and in objection to the harsh sentence issued in her case by the Judiciary. The call to action, urges ordinary citizens and social activists to write about their participation in the protests and confess that they have committed the same crime as Atafeh. “We want to say that we too think like Atefeh. We are all Atefeh. You have to imprison us all,” reads the call to action. The following are translations of two of the entries published in response to this call of action and about the protests on June 25:
Parastoo writes:
People were respectful toward one another. You could see mutual trust in their eyes. There was silence and only silence. Nothing was broken. No one was insulted. There was only one question, apparent in the gaze of the protesters, “where is my vote?” It started on Monday, then Tuesday, then Wednesday, then Saturday..Friday, Wednesday, Thursday and…
I was there. We were there. Millions were there. The Media announced that there were millions at the protest—all of them critical, and protesting. From among those participating, some were killed. Some were imprisoned. And one is supposed to be imprisoned for four years? We are all Atefeh. We were all in those protests. We were all in the streets. Either we all serve four years in prison, along with Atefeh, or Atefeh must be released.
Amir Hossein Writes:
On June 25, I saw Atefeh in the street protests. We walked along side one another till Azadi (Freedom) Square. Whatever she did, I too did. We walked, we were silent, we chanted slogans, we laughed, we were happy, and we enjoyed the energy of the public. This is all that occurred on that afternoon. If in response we have to be imprisoned for four years, then I along with millions of other citizens, who were present on that afternoon, all belong in prison with Atefeh. Either she is not guilty or we are all criminals.
من عاطفه ام - 39
شاید نگاهمان تلاقی کرده، و لبخند سبزی که رشته پیوند همه مان بود، روی لب هامان دویده باشد.
تو هم مثل من لابد کنار دوستانت و تمام آن جمعیتی که تا بی نهایت ادامه داشت، به خاطر حقیقت انقلاب را گام میزدی، انقلابی که قرار بود به آزادی برسد...
تو هم شاید خاموش، دستت را به نشان پیروزی بالا بردی؛ چرا که مثل من و میلیونها "من"، می دانستی حق پیروز است...
نوشتم که بدانی و بدانند که"ما همه با هم هستیم"، و زندان اندازه همه ما جا ندارد!
من عاطفه ام - 38
I am Atefeh-37
Cristina Annunziata
Naples, Italy
نسرین ستوده: باید به فکر زندانی به گنجایش چهار میلیون نفر باشند!
شبکه جنبش راه سبز (جرس): پاسخ های صریح و حقوقی خانم نسرین ستوده وکیل یکی از بازداشت شدگان پس از راهپیمایی میلیونی 25 خرداد به پرسش های جرس، روایت تلخی است از آنچه در دستگاه قضایی ویران ما می گذرد.
عاطفه نبوی دانشجوی کارشناسی ارشد که امسال جزءدانشجویان ستاره دار و محروم از تحصیل شده است در تاریخ 25 خرداد در تظاهرات میلیونی مسالمتآمیز بازداشت میشود و پس از 5 ماه بازداشت غیرقانونی در روز 3 آذر به جرم شرکت در راه پیمایی به 4 سال حبس تعزیری محکوم شده است.وکیل عاطفه در مصاحبه ای که پیش رو دارید با صدایی خسته می گوید: "با این احکام سنگین، روزهای سختی بر وکلا و متهمان روزهای بعد از انتخابات میگذرد" نسرین ستوده، برنده جایزه سازمان حقوق بشر بینالملل در سال 2008 است؛ با خواندن حرفهای او شاید بتوان اندکی از سختی این روزها را درک کرد.
البته سابقهقبلی عاطفه در صدور این حکم بسیار دخیل بوده، ولی این دخالت دادن کاملا غیرقانونی است.او یکبار به دلیل اتهامات قبلی محاکمه و محکوم شده و مدت آن حکم سپری شده، حالا اگر دوباره کسی به اتهام جدیدی بازداشت میشود و اتهام جدید به قبلی ربط داده می شود این به لحاظ قانونی و منطق حقوقی در هیچ سیستم حقوقی ای پذیرفته نیست؛ بنابراین به طرق مختلف، حقوق عاطفه نبوی نادیده گرفته شده است.
پس عاطفه حق شکایت از دست اندرکاران پرونده اش را دارد؟
از طرف دیگر در جلسه دادگاه هم من به سوالات غیرعادی رئیس دادگاه اعتراض کردم. رئیس دادگاه به جای بازجویی موکّل من بستگان او را مورد سوال قرار میداد حتی از خانم نبوی پرسید که شوهر شما هم سابقه فعالیت سیاسی دارد؟ و وقتی با اعتراض من مواجه شد به من گفت: شما میترسید موکّلتان جواب بدهد؟ گفتم: بله ولی سوال شما غیرقانونی ست.بنابراین اگر هر کس مجموعه این روند را کنار هم بگذارد که یک بازداشت غیرقانونی،سوال و جواب های غیرقانونی و همه اینها؛ به این نتیجه میرسد که رسیدگی چندان بیطرفانه صورت نگرفته است.بنا به گفته یکی از زندانیان هم دوره با عاطفه،او قبل از انتقال به بند 209 اوین تحت فشار روحی شدیدی قرار گرفته بود؛ آیا این ادعا درست است ؟ـ عاطفه گفت که بارها از طرف بازجوها تحت فشار روحی قرار گرفته بود که اگر اتهامات بویژه اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق را بپذیری تو را کمک می کنیم و اگر نپذیری زندان طویل المدّت میدهیم؛ ولی به هرحال موکّل من نمی توانست چیزی را که انجام نداده بود قبول کند.عاطفه زیر بار این حرف نرفته زیرا هیچ ارتباطی با آن سازمان نداشته بنابراین در پرونده،دست کم ده بار گفته است که من هیچ ارتباطی با سازمان ندارم.
این که اصل 27 قانون اساسی مرتبا از سوی مسئولان نادیده گرفته می شود همه از مواردی ست که هیچ توجیه قانونی ندارد.اگر سیستم قضائی به این اقدامات غیرقانونی خودش ادامه دهد قطعا بر بحران های داخلی خودش می افزاید.
Dear Atefeh, to save the house from fire, we are bound to win.
The blog was quiuckly filled with messages of solidarity and hope. One reads: Our crime is the fact that we will not become like them and will not act like them. Our cime is the fact that we write to the prisoner and not the prison guard. We are bound to win this battle. The house is on fire. We are bound to win in oreder to save Zeinab, Habib, Rostam, Arash and many others from the wrath of fire that has balzed our home.
Don't worry. Nothing happens here.
Atefeh has written a note from her prison cell which was published on her blog. The first days of rain brought the smell of soil.Sometimes the raindrops creep into the cell from among the netwires on the top. These are the rebelious drops which have found their way into Ward 209 and soothe my face. Here, days are not seperated from each other, only an excuse to write. The 30th day is the same as the 57th day. Days and nights are an intertwined and are only identified by an event. Nothing happens here, except: 'A crime which is not explained', 'A lawyer who never comes', 'A court which is never in session'. We are standing outside the timezone.
من عاطفه ام-36
«احتمالا از امام حسین تا آزادی، دورتادور خیابون سیم خاردار می کشن می گن همه بازداشتین»
می خندیم و در زیباترین روز عمرمان، در خیابانی، به نام آرمان مان، قدم می زنیم.
در برگشت، جایی که جمعیت کمی خلوت تر شده پسری ایستاده و سرشماری مان می کند:
« چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و دو هزار و دویست و شش... چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و دو هزار و دویست و هفت ....»
بیست و پنج خرداد زیباترین روز عمر من بود؛ سه روز پس از آنکه به چهار سال زندان محکوم شدیم، روزی که در گرگ و میش بامدادش، همکلاسی هایمان را در کوی با تفنگ ساچمه ای شکار کردند، آمدیم تا چشم در چشم چماق و چاقو و تفنگ شکاری شویم، غافل که آمدن ما، باطل السحر شب است؛ همدیگر را یافتیم و دانستیم که ما بی شماریم. من تو را یافتم و تو من را. به عظمت ناپیدایمان پی بردیم و از آن به بعد «ما» شدیم.
از آن همه که ما بودیم، سهراب در خم کوچه نوزده سالگی به خاک افتاد، سیم تنبور زندگی کیانوش پاره شد و تو را، عاطفه، به چهار سال "زندان تر" محکوم کردند.
تو را به بند کشیدند تا فراموش کنند ناتوانی شان را. فراموش کنند که نمی توان از امام حسین تا آزادی سیم خاردار کشید.
از آن همه که ما بودیم عاطفه، گلوله شرمسار پا پس می کشد، رگ و بافت سهراب جوش می خورد و قلب جوانش خون روشن را می دمد در رگ های خشک، کیانوش سیم تنبور را می کشد و می بندد و سازش را کوک می کند و تو عاطفه، روی شانه های مردم، از دخمه ای که پارک خواهد شد، آزاد می شوی. آن روز، دیر هست و دور نیست.
چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و دو هزار و دویست و ششمین همراهت در بیست و پنجم خرداد
صادق نوابی
من عاطفه ام-35
عاطفه جان! هنگام رای دادن، من همپای تو و دوستانت نبودم اما در فردای آن روز، سکوت مظلومانه ات زیر ضربات باتوم و سرخی نشسته در چهره ی معصومت به خاطر فحاشی های لباس شخصی ها یک همراه می طلبید. آن روز من هم بودم. کتک خوردم. فحش شنیدم و سرخ شدم. همپای تو. یادت که می آید. آن لباس شخصی در همان شب کذایی میدان ونک به چیزی اشاره کرد و گفت ما زنها برای آن به خیابان آمده ایم. درست مثل روزها ی بچگی که خودم را جلو می انداختم تا بجای برادر و یا خواهرم کتک بخورم، این بار هم آمدم تا اگر نتوانم به جایت حداقل همراهت کتک بخورم. می ترسیدم دیر برسم و تو تنها بمانی. می دانستم زجر کشیدن در تنهایی چقدر سخت است. اعتراض من در آن روز به دزدیده شدن رای نبود. به کودتای انتخاباتی هم نبود. اعتراض من به نقض حقوق انسانی تو بود. به گرفتن خیابان از تو بود. هر روز از کرج به تهران آمدم تا برای تو و همراه تو کتک بخورم. به جای هم و برای هم کتک خوردیم تا یادمان نرود آزادی بهایی دارد. زیاد طول نکشید فهمیدن اینکه آدم خودخواهی نیستی و به من هم حق می دهی برای طرح سالها مطالبات انباشت شده ام. کنار خودت جایی برای من خالی کردی. شانه به شانه ی هم راه می رفتیم. داشتن همپا راه را کوتاه می کرد. چشممان به آزادی بود. تا آزادی راهی نبود. هر روز قرار روز بعدمان را می گذاشتیم. من از کرج می آمدم. تو نمی دانم از کجا. شب در تلویزیون وطنی مسافران سرازیر شده از جزیره ی انگلیس معرفی شدیم و من راه دهاتمان را از تو پرسیدم. یک شب هم معتادمان خواندند و گفتند که شیشه مصرف کرده ایم. این را خبرگزاری صدیق فارس گفت. و من و تو هنوز هم نمی دانیم شیشه را می کشند یا می خورند.
حالمان گرفت از این همه دروغ. ، قصه ی من و تو، روایتگری از جنس خود ما می خواست. ننه جان گلستان نبود که زودی بپریم روی کرسی و بگوییم: «اِ ننه اینجای قصه رو جا انداختی.» و ننه سرخ شود. ننه دروغ گفتن بلد نبود. ننه فقط همه ی راست را نمی گفت. نگفتن ننه به خاطر شرم و حیا بود. اما اینان دروغ می گفتند درست مثل راست. نه فقط دروغ، آنها داستان ما را بی هیچ خجالتی عوض کردند. قصه ی ما را نه آن طور که بود که آنطور که خود خواستند تعریف کردند. بنا نبود اینگونه باشد. خواستیم تاریخ مملکتمان را خودمان بنویسیم و نوشتیم. تاریخ این مملکت قصه ی من و توست. و نوشتیم. من داستان تو را و تو داستان مرا. تمام صداقت و سادگی همان روزهای بچگی را ریختیم میان کاغذها.
من فقط یک روز دیر رسیدم و این درست همان روزی بود که تو را بردند. مثل همان روزی که به خواهرم دیر رسیدم و سهم او از تمام کتکهایی که بنا بود بخورد و من به جایش خوردم فقط یک ملاقه بود که محکم به فرق سرش خورد. سالها گذشته اما یادآوری اشکهای آن روز خواهرم هنوز عذابم می دهد. از بی تابیهای تو در زندان شنیده ام. از گریه هایت. جرم تو فقط همپایگی من و ما بود یا نه شاید فقط یک نسبت فامیلی خیلی ساده. شنیده ام به همین جرم خیلی ساده باید 4 سال در حبس بمانی. بچه نیستی تا خیلی راحت گولت بزنم و بگویم اگه چهارتا شب بخوابی 4 سال شده. و تو هم چهار شب را قد چهار انگشت من، کوتاه ببینی و خیلی ساده باور کنی زود تمام می شود. چهارتا 365 روز است. می دانی می شود چقدر؟! اووووویه. تو باید هزار و 460 شب بخوابی. خیلی زیاد است عاطفه. کاش می شد همه ی ساعتهای دنیا را به اندازه ی 4 سال جلو بکشم تا زود تمام شود. راستی چند دور باید عقربه ی ساعت را جلو بکشم تا بشه قد 4 سال؟! مثل همان دوره ی بچگی. وقتی که از تنهایی حوصله ام سر می رفت و کلافه می شدم، ساعت خانه ی مان را جلو می کشیدم تا چند ساعت زودتر به مدرسه بروم. فکر می کردم همه ی دنیا با این کار من به جلو خواهد آمد. ساعتها توی سرمای زمستون پشت در بسته ی مدرسه می نشستم تا باز شود. حالا ساعتها که نه باید چندتا زمستون پشت در بسته ی اوین بشینم تا تو بیای. دل خیابانها می تپد زیر قدمهای من و ما و تنگ است برای گامهای تو. کنار من و ما به اندازه ی شانه هایت هنوز یک جای خالی هست برای تو. دیدن مهربانی، رویایی بود که قدمتی داشت به اندازه ی سالهای عمرم و این روزها نیستی که ببینی مهربانی چه قدی کشیده تا خود خدا. همه آمدنت را به انتظار نشسته ایم. هیچ کس، هیچ کس را نمی شناسد. انسان بودن بهانه ی دوستی هایمان شده است. دوستان نادیده بسیار داری که می نویسند از تو. قرار نیست قصه ی تو فراموش شود. می نویسند تا روزی که تو بیایی. اصلاً می نویسند برای روزی که بیایی. قرار شد بنویسیم داستان هم را تا از یاد نبریم قصه ی هم را.
عاطفه جان! آنجا که هستی تو هم قصه ی من و ما را برای حکومتیان بگو. بگو با آوردن سرباز و گلوله، طناب دارو باطوم، زنجیر و گاز اشک آور به خیابانهای زیر گام ما بزرگترین اشتباه تاریخ حکومتشان را مرتکب شدند. بگو با این کارشان حتی به حاشیه رفته هایی همچون من هم وارد میدان شدند. بگو تا وقتی که اعتراض مسالمت آمیز تو و فریاد سکوت تو پاسخی از سر مهربانی و عاطفه دریافت نکند مطمئن باشند که من برای تو کتک می خورم. برای تو آوارگی و دربدری به جان می خرم و به جای تو می میرم.
سوسن محمدخانی غیاثوند
من عاطفه ام-34
نازنين گل سرزمين ايران اميدوار باش كه خداوندگار ايران زمين اجازه نميدهد ظالمان تشنه قدرت بيش از اين بتواند به تاخت و تاز ادامه دهند.آرزومند ديدن روز آزادي تو و همه اسيران دربند هستم.
ناهيد
من عاطفه ام-33
فکر اولیه این کمپین این بود کسانی که در روز 25 خرداد درکنار تو و میلیونها عاطفه دیگر درراهپیمایی سکوت شرکت کرده بودند ، برای رهایی تو از بند برایت نامه ای بنویسند. رشکم می امد به همه کسانی که آنروز را زیسته بودند و من در سرزمینی خشونت زده تر از سرزمین خودمان، تنها صفحات اینترنتی را با دلهره ای عجیب مرور می کردم. تا اینکه اولین خبرهای حضور میلیونی مردم را از همان صفحات خواندم و دلهره ام به اشتیاقی جان سوز تبدیل شد. ظلم است اگر من به خاطر اینکه در آن روز در کنار شما نبودم، هرچند قلبم را به این راهپیمایی فرستاده بودم، نتوانم درباره این روز بنویسم. من با حسرتی سراسر شوق این روز را زیستم، اشک ریختم و به آن بالیدم.
امروز هم به تو و همه آنهایی که از چهار گوشه سرزمین مان، ایران، برای آزادی اندیشه و انسان، زندانی توهم کوته اندیشان هستید، می بالم.
عاطفه جرم ما این است که مانند انها نمی اندیشیم و مانند آنها عمل نمی کنیم. بگذار با همین سکوتم فریاد بزنم که جرم این نیست، جرم این است که ما در این سرزمین برای رهایی زندانی نه به زندانبانان که به زندانی نامه می نویسیم. مویه بر این خاک! چگونه دستان مان از ریسمان عدالت کوتاه شد؟
عاطفه ، ما مجبوریم پیروز شویم و گرنه آزادی از این خانه رخت برخواهد بست و مزد گورکن ازآزادی آدمی افزون تر خواهد شد.
عاطفه ، ما مجبوریم پیروز شویم وگرنه آنها پیروز خواهند شد میان مردمان این سرزمین به بهانه زبان و دین دیوار بلند جدایی بکشند.
عاطفه ، ما باید پیروز شویم به خاطر نجات زینب ها، حبیب ها، رستم ها، ارسلان ها و آرش ها. به خاطر نجات خانه از آتش.
هم سلولی آزاد
من عاطفه ام - 32
من عاطفه ام - 31
من عاطفه ام-30
من عاطفه ام-29
I join the campaine to free Atefwh.
Ali Amiri
من عاطفه ام-28
من يك مادرم. و تو ميتوانستي دختر من باشي. بسيار متاثرم كه تو را به جرم بيان انديشه ات و احساس نارضايتي ات مانند هر شهروندي كه ميتواند اعتراض كند به زندان كشانده اند. متاسفم كه در فضايي زندگي ميكنيم كه اجازه نداريم بگوييم حالمان بداست كه غمگينيم كه اعتراض داريم و بايد در فضايي ترس آلود شاهد اين ماجراهاي تلخ شويم. متاسفم دخترم كه تو آنجايي و ما اينجا نميتوانيم برايت كاري كنيم. من خجالت ميكشم و غمگين ميشوم. اما هنوز نااميد نشده ام. اميدم به روزهاي خوشي است كه همه شماها بيرون باشيد و در فضايي كه اجازه نفس كشيدن داريم كنار يكديگر به هم لبخند بزنيم. متاسفم كه شاهد رنجي اما استوار باش. اي كاش جهان را صلح در بر ميگرفت. ايكاش ميشد يك روز صبح بيدار شويم و ببينيم كه آسماني آبي همه جا را فرا گرفته است و بر سر هر كوي و برزن پرجم عشق و آزادي برافراشته اند. ايكاش هيچ وقت جنگي نبود. ايكاش ميشد خنديد. ايكاش ميشد اينهمه انتظار نكشيد و اينهمه رنج نبرد.
مادرت
من عاطفه ام-27
بیایید همه چیز را ول کنیم و برویم حبس. باور کنید اینجا بودن ارزش ندارد. هیچ ارزشی ندارد. فقط عذاب می کشی. رنج می بری. از اینکه داری نفس می کشی و آسمانت محدوده ای ندارد. از اینکه دستشویی رفتنت اجازه نمی خواهد.از اینکه کسی کاری به کارت ندارد و نباید به دروغ یک چیز را هزار بار تکرار کنی و بعد هم به اتهام همان ها محکوم شوی.
بیایید بی خیال همه چیز بشویم و برویم به جرم همان کارهایی که همه مان با هم انجام داده ایم دستمان را ببریم بالا و بگوییم ما هم بودیم. تا بالاخره این وجدان بی صاحب آرامش بگیرد.
بگذار اصلا راستش را بگویم. من دیگر اعصابش را ندارم. من دیگر نمی توانم صاف صاف راه بروم و چشم بدوزم در چشم آدم هایی که می خواهند بگویند انسان های شریفی هستند. حق طلبند. مومن اند و مسلمان؛ اما هیچ چیز نیستند.بعد از شنیدن این همه اتهام و احکام سنگین وجدان شان درد نمی گیرد. چه دردی؟ تازه حس می کنند جایشان بازتر شده است. خیال شان راحت تر شده. دنیای اطرافشان از لوث وجود انسان های شرور پاک شده. حالا می شود با خیال راحت تر به عبادت پرداخت. تحصیل علم کرد. تازه خدا را هم هزاران مرتبه شکر می کنند که به لطف دستگاه قضایی عادل همه به سزای اعمالشان می رسند. "فقط کاش همین یک مقدار رافت اسلامی را هم نمی کردند که بقیه درس عبرت بگیرند".
کاش حرف نمی زدند. کاش مثل تمام این ماه های سیاه و تلخ سکوت می کردند و می گذاشتند آنها که ملول اند بمیرند به درد خودشان. اما حالا سکوت را شکسته اند و تحلیل می کنند. در وضعیتی که عاطفه نبوی،که هرگز نه اسمش را شنیده بودم و نه می شناختمش، به خاطر راهپیمایی به ۴ سال حبس محکوم می شود از ندا حرف می زنند و اینکه معلوم نیست به دست چه کسی کشته شده. "از کجا معلوم دست عوامل استکبار در کار نباشد؟" می دانید؟ بالاخره هرکس به راه ارباب خویش می رود. به راه رسانه ی متبوع. همان طور که پیداست فعلا برای فرافکنی، ندا بیشتر روی دور است.
بیایید ول کنیم همه چیز را. باور کنید هیچ ارزشی ندارد. فردا و پس فردایی که هر کدام ما به جای عاطفه نشسته باشیم باز هم دنیا راه خودش را می رود. باز کلاس های درس برگزار می شود بدون حضور تک تک ما. و اساتید برای دیوارها هم حرفشان را می زنند. مگر الان غیر از این است؟ آن عده ای هم که مانده باشند جزوه های مرتب و تمیز و خط نخورده شان را می نویسند.
سمینارهای علمی و مناظره های کاملا برابر با حضور نماینده های اصلاح طلب و اصولگرا هم. کاروان علم و دانش هم. غذاهای سلف هم اگر نباشیم می فروشندش به یک آدم گرسنه ی دیگر. یا اصلا اگر کسی نباشد می ریزندش دور. چه فرقی می کند؟
رفقا هم بعد از چند وقت به نبودن مان عادت می کنند. همان طور که الان به بودن مان عادت کرده اند. نوشتن و گفتن از اسرای دربند هم خز می شود. کسی که زیاد از این حرفها بزند آدم چیپی به حساب می آید که به علم توجه نمی کند و مفت می گوید و می خواهد فضا را ملتهب کند و اذهان عمومی را مشوش و به جای اینکه بیاید درباره تاریخ علم و نظریه سازی حرف بزند چسبیده به یک مشت حرف ژورنالیستی و ناامیدانه تاریخ مصرف دار. بگذار بگویم اصلا... بودن و نبودن ما اینجا فرقی نمی کند. می رود دنیا راه خودش را. پشت آن دیوارهای سنگی با سیم خاردار در حاشیه کوه های بالای شهر که اسم و هوایش هم دل آدم را می گیراند.
بی خیال. بیا جمع کنیم و برویم. ارزشش را ندارد هیچ...
مريم
من عاطفه ام-26
ندا ، صدای یک ملت بود . آوازی خوش که آزادی را فریاد میکرد و حق انتخاب را . به زور کودتای جهالتتان آنرا به خون کشیدید . ندایمان را فرو نخوردیم و از آن پس فریاد زدیم .
سهراب را کشتید و دانستیم که باید چون رستم بایستیم .
اشکان را کشتید ، اشکمان را پاک کردیم و بغضمان را فرو خوردیم .
عاطفه را هم میخواهید به بندکشید ؟ آخر حرامیان ، با بند عاطفه چه برایمان میماند جز خشم ؟
بترسید در دلهای سیاهتان که با حبس شدن عاطفه ، خشم جای آنرا میگیرد و موجی را که سر باز ایستادن نیست ، چون به خشم آید ،پایه های سست حکومت جهل و جور و فسادتان را با خود خواهد برد تا قهقرای سیاه تاریخ .
به خود آیید و با دم شیر پرچم سه رنگ ایران بازی نکنید . ما سبز را برگزیده ایم به نشان اصلاح و نوسازی . سپید بودیم به نشان صلح و آرامش . اما مام میهن ، رنگ دیگری هم در بیرقش دارد . از سرخی ذهنمان بترسید که روز آن اگر برسد ، لحظه ای را تاب مقاومتتان نیست در برابر خونخواهی این ملت آزاده . بترسید و تفنگهایتان را زمین بگذارید . این آخرین پیام است .
وبلاگ دیدگاه
من عاطفه ام-25
روز 25 خرداد 88، مدنی ترین حرکت مردم ایران با بیش از3 میلیون نفر شرکت کننده، انجام شد. آنها فکر می کردند بعد از سالها به این بلوغ رسیده اند که بتوانند نظر خود را همانند مردم سایر کشورها به شکل راه پیمایی اعلام کنند. راه پیمایی که هیچ منعی در قانون اساسی برای آن دیده نشده است. یک نفر از آنها دختری به نام عاطفه نبوی، بعد از 4 ماه به 4 سال زندان محکوم شده است. عاطفه در آن روز مثل بقیه بود، آیا امروز آن 3 میلیون نفر هم مثل او هستند؟ او چه گناهی دارد که 4 سال از بهترین سال های عمرش را باید از او بگیرند؟! آیا از خود پرسیده ایم که در کشورهای دیگر جزای یک روز راه پیمایی چقدر است؟ ما همه مثل عاطفه بودیم در آن روز، ما همه مثل او راهپیمایی سکوت داشتیم، ما شب را در خانه بودیم اما او را بردند، ما 4 ماه آزاد بودیم اما او در بند، مگر او با بقیه فرقی داشت؟ ما در آن روز مثل عاطفه بودیم، امروز او هم باید مثل ما باشد. عاطفه جان به یاد بیاور استواریت را در فتح "اورم" و "قدمگاه"، به یاد بیاور که چگونه با قدم های شمرده ات فقط به قله نگاه می کردی و هراسی از راه نداشتی. عاطفه جان بی صبرانه انتظارت را می کشیم.
علي