من عاطفه ام-41

برای عاطفه نبوی که همنام دربند این روزهاست !

آن روز که خیابان ِ خرداد خیس ِ اشک هامان بود ، دیدمت به گمانم !

میان دختران همرزم و همپای سرزمینم !

میان آن همه آرزو که فریاد می زدیم میانه ی خیابان آزادی !

و نمی دانستیم چه گناه بزرگیست به پا خواستن !

و تو هنوز نمی دانم محکوم به حکم ِ کدام حاکمی ! و ما اینجا تبعیدی ِ روزهای دور از تو !


همنام ِ بی نام ِ بندِ نمی دانم چند ِ اوین !

روزگارت خوش باد میان دیوارهای استبداد !

که از خشم من و تو دیگر ترک خورده و از جای پاهایمان که از خشم بر زمین می کوبیدیم

هنوز کبود و خونالود !

آن روز رنگ آسمان هم به تیرگی می زد به گمانم ،

از انعکاس ِ موج خشم چشمهامان که رو به آسمان بود،

و دست هامان که بی سلاح مشت می شد بر سر ِ ظلم ظالمان زمانه !



محکومی ِ بی عاطفه های سرزمینم !

حالا چشم های تو تنها نظاره گر سلولهای انفرادی و بندهای بی عبرت ِ این سرزمین اند !

بی آنکه بدانی جرمت چیست !

و ما بعد از تو بارها این جرم را تکرار کردیم و جای خالی ات را در این همه خیابان سبز کردیم !

و آنها نامت را گذاشتند اغتشاشگر ، و ما نفهمیدیم کدام اغتشاش !

ناممان را گذاشتند هزار نفر برانداز نظام ، وندانستیم مگر با هزار نفر هم می شود براندازی کرد !

خطابمان کردند قشر مرفهی که خوشی زده زیر دلتان ! و ما نمی دانیم هنوز کدام خوشی را می گویند !



عاطفه ی دربند ِ دیوارهای بیداد !

تاب بیاور بی عاطفگی مردان ِ سرزمینت را !

تکرار می شود تاریخ ، می دانم !

تاب بیاور روزهای نحس ِ حبس را !

این روزهای بعد از تو همیشه بارانی ست ،

بگذار باران ِاین روزها ، جای خالی حضورت را سبز کند ،

و جای خالی ِخیلی ها را که محکوم به شهادت و تبعید ِ این روزگار بودند !

بگذار باران دوباره سبزمان کند عاطفه !
عاطفه

0 نظرات: