من عاطفه ام-41
ارسال شده توسط
کمپین
در ۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه
برچسبها:
حمایت
برای عاطفه نبوی که همنام دربند این روزهاست !
آن روز که خیابان ِ خرداد خیس ِ اشک هامان بود ، دیدمت به گمانم !
میان دختران همرزم و همپای سرزمینم !
میان آن همه آرزو که فریاد می زدیم میانه ی خیابان آزادی !
و نمی دانستیم چه گناه بزرگیست به پا خواستن !
و تو هنوز نمی دانم محکوم به حکم ِ کدام حاکمی ! و ما اینجا تبعیدی ِ روزهای دور از تو !
همنام ِ بی نام ِ بندِ نمی دانم چند ِ اوین !
روزگارت خوش باد میان دیوارهای استبداد !
که از خشم من و تو دیگر ترک خورده و از جای پاهایمان که از خشم بر زمین می کوبیدیم
هنوز کبود و خونالود !
آن روز رنگ آسمان هم به تیرگی می زد به گمانم ،
از انعکاس ِ موج خشم چشمهامان که رو به آسمان بود،
و دست هامان که بی سلاح مشت می شد بر سر ِ ظلم ظالمان زمانه !
محکومی ِ بی عاطفه های سرزمینم !
حالا چشم های تو تنها نظاره گر سلولهای انفرادی و بندهای بی عبرت ِ این سرزمین اند !
بی آنکه بدانی جرمت چیست !
و ما بعد از تو بارها این جرم را تکرار کردیم و جای خالی ات را در این همه خیابان سبز کردیم !
و آنها نامت را گذاشتند اغتشاشگر ، و ما نفهمیدیم کدام اغتشاش !
ناممان را گذاشتند هزار نفر برانداز نظام ، وندانستیم مگر با هزار نفر هم می شود براندازی کرد !
خطابمان کردند قشر مرفهی که خوشی زده زیر دلتان ! و ما نمی دانیم هنوز کدام خوشی را می گویند !
عاطفه ی دربند ِ دیوارهای بیداد !
تاب بیاور بی عاطفگی مردان ِ سرزمینت را !
تکرار می شود تاریخ ، می دانم !
تاب بیاور روزهای نحس ِ حبس را !
این روزهای بعد از تو همیشه بارانی ست ،
بگذار باران ِاین روزها ، جای خالی حضورت را سبز کند ،
و جای خالی ِخیلی ها را که محکوم به شهادت و تبعید ِ این روزگار بودند !
بگذار باران دوباره سبزمان کند عاطفه !
عاطفه
آن روز که خیابان ِ خرداد خیس ِ اشک هامان بود ، دیدمت به گمانم !
میان دختران همرزم و همپای سرزمینم !
میان آن همه آرزو که فریاد می زدیم میانه ی خیابان آزادی !
و نمی دانستیم چه گناه بزرگیست به پا خواستن !
و تو هنوز نمی دانم محکوم به حکم ِ کدام حاکمی ! و ما اینجا تبعیدی ِ روزهای دور از تو !
همنام ِ بی نام ِ بندِ نمی دانم چند ِ اوین !
روزگارت خوش باد میان دیوارهای استبداد !
که از خشم من و تو دیگر ترک خورده و از جای پاهایمان که از خشم بر زمین می کوبیدیم
هنوز کبود و خونالود !
آن روز رنگ آسمان هم به تیرگی می زد به گمانم ،
از انعکاس ِ موج خشم چشمهامان که رو به آسمان بود،
و دست هامان که بی سلاح مشت می شد بر سر ِ ظلم ظالمان زمانه !
محکومی ِ بی عاطفه های سرزمینم !
حالا چشم های تو تنها نظاره گر سلولهای انفرادی و بندهای بی عبرت ِ این سرزمین اند !
بی آنکه بدانی جرمت چیست !
و ما بعد از تو بارها این جرم را تکرار کردیم و جای خالی ات را در این همه خیابان سبز کردیم !
و آنها نامت را گذاشتند اغتشاشگر ، و ما نفهمیدیم کدام اغتشاش !
ناممان را گذاشتند هزار نفر برانداز نظام ، وندانستیم مگر با هزار نفر هم می شود براندازی کرد !
خطابمان کردند قشر مرفهی که خوشی زده زیر دلتان ! و ما نمی دانیم هنوز کدام خوشی را می گویند !
عاطفه ی دربند ِ دیوارهای بیداد !
تاب بیاور بی عاطفگی مردان ِ سرزمینت را !
تکرار می شود تاریخ ، می دانم !
تاب بیاور روزهای نحس ِ حبس را !
این روزهای بعد از تو همیشه بارانی ست ،
بگذار باران ِاین روزها ، جای خالی حضورت را سبز کند ،
و جای خالی ِخیلی ها را که محکوم به شهادت و تبعید ِ این روزگار بودند !
بگذار باران دوباره سبزمان کند عاطفه !
عاطفه
0 نظرات:
ارسال یک نظر