من عاطفه ام-27

تو جای چه کسی را تنگ کرده ای عاطفه؟

بیایید همه چیز را ول کنیم و برویم حبس. باور کنید اینجا بودن ارزش ندارد. هیچ ارزشی ندارد. فقط عذاب می کشی. رنج می بری. از اینکه داری نفس می کشی و آسمانت محدوده ای ندارد. از اینکه دستشویی رفتنت اجازه نمی خواهد.از اینکه کسی کاری به کارت ندارد و نباید به دروغ یک چیز را هزار بار تکرار کنی و بعد هم به اتهام همان ها محکوم شوی.

بیایید بی خیال همه چیز بشویم و برویم به جرم همان کارهایی که همه مان با هم انجام داده ایم دستمان را ببریم بالا و بگوییم ما هم بودیم. تا بالاخره این وجدان بی صاحب آرامش بگیرد.

بگذار اصلا راستش را بگویم. من دیگر اعصابش را ندارم. من دیگر نمی توانم صاف صاف راه بروم و چشم بدوزم در چشم آدم هایی که می خواهند بگویند انسان های شریفی هستند. حق طلبند. مومن اند و مسلمان؛ اما هیچ چیز نیستند.بعد از شنیدن این همه اتهام و احکام سنگین وجدان شان درد نمی گیرد. چه دردی؟ تازه حس می کنند جایشان بازتر شده است. خیال شان راحت تر شده. دنیای اطرافشان از لوث وجود انسان های شرور پاک شده. حالا می شود با خیال راحت تر به عبادت پرداخت. تحصیل علم کرد. تازه خدا را هم هزاران مرتبه شکر می کنند که به لطف دستگاه قضایی عادل همه به سزای اعمالشان می رسند. "فقط کاش همین یک مقدار رافت اسلامی را هم نمی کردند که بقیه درس عبرت بگیرند".

کاش حرف نمی زدند. کاش مثل تمام این ماه های سیاه و تلخ سکوت می کردند و می گذاشتند آنها که ملول اند بمیرند به درد خودشان. اما حالا سکوت را شکسته اند و تحلیل می کنند. در وضعیتی که عاطفه نبوی،که هرگز نه اسمش را شنیده بودم و نه می شناختمش، به خاطر راهپیمایی به ۴ سال حبس محکوم می شود از ندا حرف می زنند و اینکه معلوم نیست به دست چه کسی کشته شده. "از کجا معلوم دست عوامل استکبار در کار نباشد؟" می دانید؟ بالاخره هرکس به راه ارباب خویش می رود. به راه رسانه ی متبوع. همان طور که پیداست فعلا برای فرافکنی، ندا بیشتر روی دور است.

بیایید ول کنیم همه چیز را. باور کنید هیچ ارزشی ندارد. فردا و پس فردایی که هر کدام ما به جای عاطفه نشسته باشیم باز هم دنیا راه خودش را می رود. باز کلاس های درس برگزار می شود بدون حضور تک تک ما. و اساتید برای دیوارها هم حرفشان را می زنند. مگر الان غیر از این است؟ آن عده ای هم که مانده باشند جزوه های مرتب و تمیز و خط نخورده شان را می نویسند.

سمینارهای علمی و مناظره های کاملا برابر با حضور نماینده های اصلاح طلب و اصولگرا هم. کاروان علم و دانش هم. غذاهای سلف هم اگر نباشیم می فروشندش به یک آدم گرسنه ی دیگر. یا اصلا اگر کسی نباشد می ریزندش دور. چه فرقی می کند؟

رفقا هم بعد از چند وقت به نبودن مان عادت می کنند. همان طور که الان به بودن مان عادت کرده اند. نوشتن و گفتن از اسرای دربند هم خز می شود. کسی که زیاد از این حرفها بزند آدم چیپی به حساب می آید که به علم توجه نمی کند و مفت می گوید و می خواهد فضا را ملتهب کند و اذهان عمومی را مشوش و به جای اینکه بیاید درباره تاریخ علم و نظریه سازی حرف بزند چسبیده به یک مشت حرف ژورنالیستی و ناامیدانه تاریخ مصرف دار. بگذار بگویم اصلا... بودن و نبودن ما اینجا فرقی نمی کند. می رود دنیا راه خودش را. پشت آن دیوارهای سنگی با سیم خاردار در حاشیه کوه های بالای شهر که اسم و هوایش هم دل آدم را می گیراند.

بی خیال. بیا جمع کنیم و برویم. ارزشش را ندارد هیچ...
مريم

0 نظرات: