من عاطفه ام - 42

برای عاطفه نبوی
عاطفه جان
من دور بودم و شاید برای این نبودنم آن روزها که برف پیری بر گیسوانم بنشیند، از بازگو کردن خاطرات، شرم بر چهره ام نقش ببندد. آن زمان که موجی از حسرت در صدایی که برای نسل فرزندانمان از اینروزها میگوید آزارم بدهد.
اما عزیزم؛ تو بودی، ایستادی و در بیدادگاهی محکوم شدی که در محکمه وجدانهای بیدار محکوم است.
به بندی کشیده شدی که محبوس گر رهایی است و شرمسار انسانیت.

آنها که دستبند سبزت را آهنین کردند ندانستند که ما همه، هم آوازان آزادی هستیم! ندانستند که ما همه عاطفه ایم.

سمانه موسوی

من عاطفه ام-41

برای عاطفه نبوی که همنام دربند این روزهاست !

آن روز که خیابان ِ خرداد خیس ِ اشک هامان بود ، دیدمت به گمانم !

میان دختران همرزم و همپای سرزمینم !

میان آن همه آرزو که فریاد می زدیم میانه ی خیابان آزادی !

و نمی دانستیم چه گناه بزرگیست به پا خواستن !

و تو هنوز نمی دانم محکوم به حکم ِ کدام حاکمی ! و ما اینجا تبعیدی ِ روزهای دور از تو !


همنام ِ بی نام ِ بندِ نمی دانم چند ِ اوین !

روزگارت خوش باد میان دیوارهای استبداد !

که از خشم من و تو دیگر ترک خورده و از جای پاهایمان که از خشم بر زمین می کوبیدیم

هنوز کبود و خونالود !

آن روز رنگ آسمان هم به تیرگی می زد به گمانم ،

از انعکاس ِ موج خشم چشمهامان که رو به آسمان بود،

و دست هامان که بی سلاح مشت می شد بر سر ِ ظلم ظالمان زمانه !



محکومی ِ بی عاطفه های سرزمینم !

حالا چشم های تو تنها نظاره گر سلولهای انفرادی و بندهای بی عبرت ِ این سرزمین اند !

بی آنکه بدانی جرمت چیست !

و ما بعد از تو بارها این جرم را تکرار کردیم و جای خالی ات را در این همه خیابان سبز کردیم !

و آنها نامت را گذاشتند اغتشاشگر ، و ما نفهمیدیم کدام اغتشاش !

ناممان را گذاشتند هزار نفر برانداز نظام ، وندانستیم مگر با هزار نفر هم می شود براندازی کرد !

خطابمان کردند قشر مرفهی که خوشی زده زیر دلتان ! و ما نمی دانیم هنوز کدام خوشی را می گویند !



عاطفه ی دربند ِ دیوارهای بیداد !

تاب بیاور بی عاطفگی مردان ِ سرزمینت را !

تکرار می شود تاریخ ، می دانم !

تاب بیاور روزهای نحس ِ حبس را !

این روزهای بعد از تو همیشه بارانی ست ،

بگذار باران ِاین روزها ، جای خالی حضورت را سبز کند ،

و جای خالی ِخیلی ها را که محکوم به شهادت و تبعید ِ این روزگار بودند !

بگذار باران دوباره سبزمان کند عاطفه !
عاطفه

من عاطفه ام-40

بسيار شنيده ام از تنهايي پشت ديوارها ... از دلتنگيها و از دردها و البته از مقاومت ها و صبوري ها ...

ولي اين روزها عاطفه جان شما و ديگر دوستانمان در ان سوي ديوارها تنها نيستيد.

همانطور كه در روز 25 خرداد نبوديد.

ما همه با هم گام برداشتيم و با هم خواهيم بود.

آينده از ان ماست.

سمانه عابديني

I am Atefeh: Campaign to Free Atefeh Nabavi Launched

Change for Equality: While the news of heavy sentences issued in the case of political activists has been widely publicized by the press and broadly published on internet sites covering the developments after the disputed Presidential elections on June 12, 2009, the four year mandatory sentence issued in the case of Atefeh Nabavi, on November 24, 2009 has not received due attention by the press.

Atefeh Nabavi, 28, is the first woman to receive a prison sentence in relation to charges brought against her for participating in protests following the Presidential elections in June, 2009. She was arrested, charged and sentenced for participating in a protest that drew millions on June 15, 2009. She is among the many unknown and ordinary citizens who were arrested for their participation in protests and only because they demanded accountability from officials with respect to their votes.

The Campaign to free Atefeh, called “I am Atefeh” was launched by a group of social activists to raise awareness about the unjust and heavy sentence issued in the case of this 28 year woman, whose name coincidentally means affection or empathy in Farsi.

In its first call to action, the Campaign “I am Atefeh” has invited all those who participated in protests following the elections, especially the June 15th protest, to write in support of Atefeh and in objection to the harsh sentence issued in her case by the Judiciary. The call to action, urges ordinary citizens and social activists to write about their participation in the protests and confess that they have committed the same crime as Atafeh. “We want to say that we too think like Atefeh. We are all Atefeh. You have to imprison us all,” reads the call to action. The following are translations of two of the entries published in response to this call of action and about the protests on June 25:

Parastoo writes:

People were respectful toward one another. You could see mutual trust in their eyes. There was silence and only silence. Nothing was broken. No one was insulted. There was only one question, apparent in the gaze of the protesters, “where is my vote?” It started on Monday, then Tuesday, then Wednesday, then Saturday..Friday, Wednesday, Thursday and…

I was there. We were there. Millions were there. The Media announced that there were millions at the protest—all of them critical, and protesting. From among those participating, some were killed. Some were imprisoned. And one is supposed to be imprisoned for four years? We are all Atefeh. We were all in those protests. We were all in the streets. Either we all serve four years in prison, along with Atefeh, or Atefeh must be released.

Amir Hossein Writes:

On June 25, I saw Atefeh in the street protests. We walked along side one another till Azadi (Freedom) Square. Whatever she did, I too did. We walked, we were silent, we chanted slogans, we laughed, we were happy, and we enjoyed the energy of the public. This is all that occurred on that afternoon. If in response we have to be imprisoned for four years, then I along with millions of other citizens, who were present on that afternoon, all belong in prison with Atefeh. Either she is not guilty or we are all criminals.

من عاطفه ام - 39

می نویسم برای تویی که نمیشناسمت. ممکن است دیده باشیم هم را، وقت خرید ، در دانشگاه، یا شاید آن روز...
شاید نگاهمان تلاقی کرده، و لبخند سبزی که رشته پیوند همه مان بود، روی لب هامان دویده باشد.
تو هم مثل من لابد کنار دوستانت و تمام آن جمعیتی که تا بی نهایت ادامه داشت، به خاطر حقیقت انقلاب را گام میزدی، انقلابی که قرار بود به آزادی برسد...
تو هم شاید خاموش، دستت را به نشان پیروزی بالا بردی؛ چرا که مثل من و میلیونها "من"، می دانستی حق پیروز است...
نوشتم که بدانی و بدانند که"ما همه با هم هستیم"، و زندان اندازه همه ما جا ندارد!
نرگس

من عاطفه ام - 38

سلام عاطفه عزیز
تو را میشناسم آنگاه که حاضر شده ای که تاوان اشتباهات من و پدرت را بدهیتو را میشناسم آنگاه که در برابر سکوتت ،فرش زندان را برایت پهن کردندتو را میشناسم آنگاه که میتوانستی شحجاعتت رامانند خیلی ها در پشت نقاب مصلحت و احتیاط پنهان کنیعاطفه عزیز ،میدانم برایت سخت است ولی به عنوان یک پدر از تو خواهشی دارم و آن اینکه نگذار پدرت از ناراحتی هایت با خبر شود ،نگاه به ظاهرش نکن ،اگر قلب بیمارش هنوز می طپد تنها به خاطر توست ،اگر هنوز با کمری شگسته سرپاست ،باز هم نمیخواهد تو را ناراحت کند خدا کمکش کنددور نیست عاطفه جان ،زمان آزادیت را میگویم ،باورکن
محمد

I am Atefeh-37

"I'm Italian, I'm a young woman like Atefeh. I am almost the same age than Atefef and I want to shout that I 'm like Atefeh Nabavi. She's 27 years old and she'd been sentenced to 4 years of jail for the "crime" to be in the street on 15th June and to gave partecipate in a peacefully demonstration. I would have been together with her and with the millions of Iranian people who have protested on that day, if I had been in Iran. I would have stood by her and by all young guys, students who were in the streets of Tehran on 15th June, so you have would to arrest me too! It's a shame for the Islamic Republic to persecute in this way its young sons and daughters. I'm Atefeh Nabavi too, I'm in jail with her, I will feel free when she'll be free."
Cristina Annunziata
Naples, Italy

نسرین ستوده: باید به فکر زندانی به گنجایش چهار میلیون نفر باشند!


شبکه جنبش راه سبز (جرس): پاسخ های صریح و حقوقی خانم نسرین ستوده وکیل یکی از بازداشت شدگان پس از راهپیمایی میلیونی 25 خرداد به پرسش های جرس، روایت تلخی است از آنچه در دستگاه قضایی ویران ما می گذرد.

عاطفه نبوی دانشجوی کارشناسی ارشد که امسال جزء‌دانشجویان ستاره دار و محروم از تحصیل شده است در تاریخ 25 خرداد در تظاهرات میلیونی مسالمت‌آمیز بازداشت می‌شود و پس از 5 ماه بازداشت غیرقانونی در روز 3 آذر به جرم شرکت در راه پیمایی به 4 سال حبس تعزیری محکوم شده است.وکیل عاطفه در مصاحبه ای که پیش رو دارید با صدایی خسته می گوید: "با این احکام سنگین، روزهای سختی بر وکلا و متهمان روزهای بعد از انتخابات می‌گذرد" نسرین ستوده، برنده جایزه سازمان حقوق بشر بین‌الملل در سال 2008 است؛ با خواندن حرفهای او شاید بتوان اندکی از سختی این روزها را درک کرد.
ابتدا بفرمایید روند پرونده‌از بازداشت تا کنون منطبق با قانون بوده یا خیر؟
در پرونده‌خانم نبوی که از روز 25 خرداد در بازداشت به سر می ‌برند اتفاقات غیرقانونی زیادی رخ داده است از جمله دستگیری ایشان غیرقانونی بوده است و هیچ حکم بازداشتی در پرونده ‌اش به چشم نمی‌خورد؛ بعد از آن هم مرجع بازداشت کننده موظف است ماهی یکبار بازداشت را تمدید یا فک بازداشت کند. این روند را هم باید به متهم ابلاغ کند تا اگر متهم به بازداشت خودش اعتراض دارد به او فرصت اعتراض بدهند؛ ولی هیچیک از این اتفاقات نیفتاده و خانم نبوی در حال حاضر به طور غیرقانونی در بازداشت به سر می برد.
شایع است که عاطفه نبوی در گذشته فعالیت ‌هایی داشته که بابت آن محاکمه شده و یا فعالیت سیاسی بستگان او بر پرونده اش تأثیر گذاشته؛ نظر شما چیست؟
عاطفه سالها پیش به دلیل اتهامات دیگری به 4 ماه زندان تعلیقی محاکمه و محکوم شده بود و آن اتهامات هیچ ربطی با این پرونده ندارد. پس از آن در جنبش زنان و دانشجویان فعال بود و هیچ ارتباطی با سازمان‌های خارج از کشور نداشت ولی از میان بستگان و اقوام ایشان کسانی در سازمان ‌های مختلف سیاسی فعالیت داشته اند.
البته سابقه‌قبلی عاطفه در صدور این حکم بسیار دخیل بوده، ولی این دخالت دادن کاملا غیرقانونی است.‌او یکبار به دلیل اتهامات قبلی محاکمه و محکوم شده و مدت آن حکم سپری شده، حالا اگر دوباره کسی به اتهام جدیدی بازداشت می‌شود و اتهام جدید به قبلی ربط داده می ‌شود این به لحاظ قانونی و منطق حقوقی در هیچ سیستم حقوقی ‌ای پذیرفته نیست؛ بنابراین به طرق مختلف، حقوق عاطفه نبوی نادیده گرفته شده است.
حکم دادن به یک متهم با در نظر گرفتن بستگانی که فعالیت سیاسی دارند از چه جایگاه حقوقی برخوردار است؟
ـ مهمترین مساله ‌ای که در همه‌نظام‌های شرعی و فقهی یا سیستم حقوقی مدرن، به عنوان یک اصل مهم مورد توجه قرار می‌گیرد اصل "شخصی بودن جرم و مجازات" است به این مفهوم که هیچ‌کس را به علت فعالیت و یا حتی ارتکاب به جرم بستگان و نزدیکانش نمی‌توان محاکمه کرد. ما به درستی نمی ‌دانیم که اقوام ایشان در چه رده ‌ای فعالیت می‌کنند اما با فرض ارتکاب جرم هم خانم نبوی پاسخ‌گوی اقداماتی که بستگانشان انجام می‌دهند نیستند اما متاسفانه بنابه اظهارات موکّلم در حکمی که روز 3 آذر در محل دادگاه به ایشان ابلاغ شده صراحتا ذکر شده است که به دلیل فعالیت‌های اقوامشان ایشان مورد مجازات قرار گرفته‌اند و حقوق ایشان در بازجویی و محاکمه‌بارها و بارها نقض شده است.
از نظر حقوقی آیا قاضی می‌تواند بر اساس برداشت شخصی و سیاسی خودش حکم صادر کند؟
-من از همان ابتدا از قاضی خواسته بودم با توجه به جرائمی که در کنار پرونده‌ خانم نبوی اتفاق افتاده که از مهمترین آنها می‌توان به بازداشت غیرقانونی ایشان اشاره کرد به این جرائم رسیدگی کنند اما متاسفانه قاضی با توجه به وظیفه ‌اش بازهم به این جرم رسیدگی نکرده است.رئیس زندانی که خانم نبوی را پذیرش کرده و قاضی و تمام دست‌اندرکاران پرونده ایشان مرتکب جرم شده‌اند و این شوخی بردار نیست؛ اما قاضی اصلا به این موضوع توجه نکرده و در عوض موکّل من را محاکمه و به 4 سال حبس تعزیری محکوم کرده است.این حکم به دلایل مختلف از جمله نادیده گرفتن اصل شخصی بودن جرم و مجازات ‌ها غیرقانونی و ناعادلانه است و قاضی به هیچ وجه بر اساس برداشت شخصی و سیاسی خود نمی ‌تواند حکم صادر کند و رای صادره به لحاظ قانونی،‌شرعی و مطابقت با عدل و انصاف با هیچ کدام از این اصول نمی‌خواند.
پس عاطفه حق شکایت از دست اندرکاران پرونده اش را دارد؟
ـ قطعا. خانم نبوی حق شکایت علیه قاضی و بازجویان را دارد.
با توجه به این وضعیت،آیا شما در مدت قانونی مشخص شده لایحه ‌تجدید نظر خواهی خواهید نوشت؟ ‌و آیا به تغییر در حکم امیدوار هستید؟
ـ قطعا خواهم نوشت، اعتراض می‌کنم، لایحه و دلایل خود را مفصلا ذکر خواهم کرد و بسیار امیدوار هستم با توجه به این رای نامأنوسی که از این دادگاه صادر شده در دادگاهی بالاتر، این رأی شکسته شود.با این احکام سنگین روزهای سختی بر وکلا و متهمان روزهای بعد از انتخابات می‌گذرد. من در جلسه ‌دادگاه به قاضی یادآوری کردم در راه‌پیمایی سکوتی که در آن موکّل من شرکت کرده بود با این عنوان کلی که "رای من کجاست"‌قریب 4 میلیون نفر شرکت کرده بودند بنابراین اگر شرکت در آن راهپیمایی مستوجب تحمل 4 سال زندان است بنابراین حکومت جمهوری اسلامی باید به فکر زندانی به گنجایش 4 میلیون نفر برای 4 سال باشد با ماموران و گزمه ‌های خاص خودش. بنابراین من فکر می‌کنم که ممکن است در سیستم قضایی ما هنوز افرادی باشند که با تدبیر بیشتری رأی صادر کنند و اصول مسلم حقوقی از جمله اصل شخصی و قانونی بودن جرم و مجازات ‌ها را در نظر بگیرند که اگر این اصول رعایت بشود شک ندارم که برای موکّلم حکم برائت صادر خواهد شد.‌
به عنوان وکیل عاطفه، چه تلاش‌هایی برای تغییر وضعیت حقوقی او انجام داده‌اید و چرا این تلاش ‌ها تا کنون به نتیجه نرسیده؟
ـ من پس از این که بستگان خانم نبوی برای پذیرش وکالت ایشان به من مراجعه کردند با عاطفه ملاقات کردم تا وکالتنامه به امضای ایشان رسید؛ پس از آن در چند جلسه مذاکره با ایشان وضعیتشان را جویا شدم و سپس مهمترین تلاش من از ابتدا پس از ورود و اشراف به پرونده، توجّه بر این نکته بود که بازداشت ایشان غیرقانونی است و تمام تلاشم را کردم تا بتوانم به این بازداشت غیرقانونی پایان بدهم. مکاتبات فراوانی با شعبه 12 انجام دادم و تمام این مکاتبات من بی ‌پاسخ مانده در حالیکه اصل این نامه‌ها در پرونده موجود است. از رئیس شعبه ‌12 انتظار می‌رفت که به این اقدام غیرقانونی رسیدگی کند. طبیعی ‌ست که بعد از تغییر شرایط به هیچ ‌وجه چنین ادعایی پذیرفته نخواهد شد که این بازداشت ‌‌ها توسط یک‌عده افراد خودسر صورت گرفته شده باشد چون من به مقامات مسئول متعددی این بازداشت غیرقانونی را گزارش کرده بودم اما این بازداشت غیرقانونی تا امروز ادامه پیدا کرده است.
از طرف دیگر در جلسه ‌دادگاه هم من به سوالات غیرعادی رئیس دادگاه اعتراض کردم. رئیس دادگاه به جای بازجویی موکّل من بستگان او را مورد سوال قرار می‌داد حتی از خانم نبوی پرسید که شوهر شما هم سابقه ‌فعالیت سیاسی دارد؟ و وقتی با اعتراض من مواجه شد به من گفت: شما می‌ترسید موکّلتان جواب بدهد؟ گفتم: بله ولی سوال شما غیرقانونی ‌ست.بنابراین اگر هر کس مجموعه ‌این روند را کنار هم بگذارد که یک بازداشت غیرقانونی،‌سوال و جواب ‌های غیرقانونی و همه‌ این‌ها؛ به این نتیجه می‌رسد که رسیدگی چندان بی‌طرفانه صورت نگرفته است.بنا به گفته ‌یکی از زندانیان هم‌ دوره با عاطفه،‌او قبل از انتقال به بند 209 اوین تحت فشار روحی شدیدی قرار گرفته بود؛ آیا این ادعا درست است ؟ـ عاطفه گفت که بارها از طرف بازجوها تحت فشار روحی قرار گرفته بود که اگر اتهامات بویژه اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق را بپذیری تو را کمک می کنیم و اگر نپذیری زندان طویل المدّت می‌دهیم؛ ولی به هرحال موکّل من نمی ‌توانست چیزی را که انجام نداده بود قبول کند.عاطفه زیر بار این حرف نرفته زیرا هیچ ارتباطی با آن سازمان نداشته بنابراین در پرونده‌،‌دست کم ده بار گفته است که من هیچ ارتباطی با سازمان ندارم.
الان وضعیت روحی و جسمی عاطفه چطور است?
ـ عاطفه هرگز انتظار چنین برخوردی به دلیل استفاده از حق قانونی‌اش را نداشت!در اصل 27 قانون اساسی صراحتا آمده که انجام راه پیمایی و اجتماعات مجاز است؛ به همین دلیل به هیچ وجه انتظار چنین برخورد سنگین و دور از انتظاری را نداشت و من امیدوارم که با اعتراضی که به این رأی می کنیم این رای به مراحل بالاتر برود و بتوانیم قضات مراحل بالاتر را متقاعد کنیم و حکم برائت برای ایشان صادر بشود
.به عنوان آخرین سوال: آیا عدم اجازه ملاقات یک وکیل با موکّلش و یا حضور مأموران در این ملاقات ها، توجیه قانونی دارد یا خیر؟
ـ این‌ها حقوقی است برای موکّلین که مرتبا نقض می‌شود. این عدم اجازه ‌ملاقات و اینکه گاهی ملاقات با حضور مامور اطلاعات انجام می ‌شود و همین‌طور بازداشت‌های غیرقانونی که نمونه ‌اش در پرونده‌ خانم نبوی ثبت شده است همه‌ این ‌ها از حقوق متهمان است که مکررا نقض می ‌شود. این که به جرائم چنین متهمانی که از مصادیق بارز متهمان سیاسی هستند با حضور هیات منصفه رسیدگی نمی‌شود و برعکس در دادگاه‌های رعب‌آور مثل دادگاه انقلاب، بدون رعایت حقوق اساسی‌شان محاکمه می شوند،
این که اصل 27 قانون اساسی مرتبا از سوی مسئولان نادیده گرفته می ‌شود همه از مواردی ست که هیچ توجیه قانونی ندارد.اگر سیستم قضائی به این اقدامات غیرقانونی خودش ادامه دهد قطعا بر بحران ‌های داخلی خودش می ‌افزاید.

Dear Atefeh, to save the house from fire, we are bound to win.

Atefeh Nabavi, a 28 year old young woman was sentenced to four years in prison for attending the peaceful demonstrations along with millions of other people. She is being held at the famous Ward 209 in Evin prison. A blog: 'I am Atefeh' is currently launched to free Atefeh and hundreds of others who are in prison in similar conditions.
The blog was quiuckly filled with messages of solidarity and hope. One reads: Our crime is the fact that we will not become like them and will not act like them. Our cime is the fact that we write to the prisoner and not the prison guard. We are bound to win this battle. The house is on fire. We are bound to win in oreder to save Zeinab, Habib, Rostam, Arash and many others from the wrath of fire that has balzed our home.
Don't worry. Nothing happens here.
Atefeh has written a note from her prison cell which was published on her blog. The first days of rain brought the smell of soil.Sometimes the raindrops creep into the cell from among the netwires on the top. These are the rebelious drops which have found their way into Ward 209 and soothe my face. Here, days are not seperated from each other, only an excuse to write. The 30th day is the same as the 57th day. Days and nights are an intertwined and are only identified by an event. Nothing happens here, except: 'A crime which is not explained', 'A lawyer who never comes', 'A court which is never in session'. We are standing outside the timezone.

من عاطفه ام-36

«با این همه آدم می خوان چکار کنن؟»
«احتمالا از امام حسین تا آزادی، دورتادور خیابون سیم خاردار می کشن می گن همه بازداشتین»
می خندیم و در زیباترین روز عمرمان، در خیابانی، به نام آرمان مان، قدم می زنیم.
در برگشت، جایی که جمعیت کمی خلوت تر شده پسری ایستاده و سرشماری مان می کند:
« چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و دو هزار و دویست و شش... چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و دو هزار و دویست و هفت ....»
بیست و پنج خرداد زیباترین روز عمر من بود؛ سه روز پس از آنکه به چهار سال زندان محکوم شدیم، روزی که در گرگ و میش بامدادش، همکلاسی هایمان را در کوی با تفنگ ساچمه ای شکار کردند، آمدیم تا چشم در چشم چماق و چاقو و تفنگ شکاری شویم، غافل که آمدن ما، باطل السحر شب است؛ همدیگر را یافتیم و دانستیم که ما بی شماریم. من تو را یافتم و تو من را. به عظمت ناپیدایمان پی بردیم و از آن به بعد «ما» شدیم.
از آن همه که ما بودیم، سهراب در خم کوچه نوزده سالگی به خاک افتاد، سیم تنبور زندگی کیانوش پاره شد و تو را، عاطفه، به چهار سال "زندان تر" محکوم کردند.
تو را به بند کشیدند تا فراموش کنند ناتوانی شان را. فراموش کنند که نمی توان از امام حسین تا آزادی سیم خاردار کشید.
از آن همه که ما بودیم عاطفه، گلوله شرمسار پا پس می کشد، رگ و بافت سهراب جوش می خورد و قلب جوانش خون روشن را می دمد در رگ های خشک، کیانوش سیم تنبور را می کشد و می بندد و سازش را کوک می کند و تو عاطفه، روی شانه های مردم، از دخمه ای که پارک خواهد شد، آزاد می شوی. آن روز، دیر هست و دور نیست.

چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و دو هزار و دویست و ششمین همراهت در بیست و پنجم خرداد
صادق نوابی

من عاطفه ام-35

عاطفه ی عزیز! شاید بهانه ی من برای حضور در خیابان با آن چیزی که تو را و دوستانت را به خیابان کشاند خیلی متفاوت باشد. من اصلاً رایی ندادم که حالا بخواهم توی خیابانها به دنبالش بگردم. چرا که هیچ امیدی به تغییر اوضاع نداشتم. نمی دانستم رئیس جمهور قرار است چگونه برای تغییر قوانین تبعیض آمیز تلاش کند. برایم سوال بود اینکه اصلاً ساختار نظام و قوانین کشور ما این امکان را به رئیس جمهور می دهد که در جهت تغییر قوانین گام بردارد یا نه. شعار کاندیداها قشنگ بود اما در تصمیمی که گرفته بودم اصلاً لحظه ای تردید نکردم. هنوز هم پشیمان نیستم از شرکت نکردن در انتخابات. برخلاف نظر آن دوست عزیزی که مرا و همفکرانم را به رمالی محکوم کرد باورکن پیش بینی این روزها برای من ممکن نبود. برای من روی کار آمدن این و یا آن مطمئن باش هیچ فرقی نداشت. همراهت نبودم چون مثل تو و دوستانت آزادی ام را در انتخابات باور نداشتم. در شناسنامه ام مهر شرکت در یکی دوتا انتخابات مجلس شورای اسلامی هست. مربوط است به بعد از همان رد صلاحیتهای فله ای. حضورم در آن انتخابات نیز برای این نبود که عددی باشم در سبد تایید نظام. رفتم تا جوک بنویسم برای کسانی که قرار بود مرا بشمرند. تا بدانند که می دانم همه چیز فقط یک جوک است.

عاطفه جان! هنگام رای دادن، من همپای تو و دوستانت نبودم اما در فردای آن روز، سکوت مظلومانه ات زیر ضربات باتوم و سرخی نشسته در چهره ی معصومت به خاطر فحاشی های لباس شخصی ها یک همراه می طلبید. آن روز من هم بودم. کتک خوردم. فحش شنیدم و سرخ شدم. همپای تو. یادت که می آید. آن لباس شخصی در همان شب کذایی میدان ونک به چیزی اشاره کرد و گفت ما زنها برای آن به خیابان آمده ایم. درست مثل روزها ی بچگی که خودم را جلو می انداختم تا بجای برادر و یا خواهرم کتک بخورم، این بار هم آمدم تا اگر نتوانم به جایت حداقل همراهت کتک بخورم. می ترسیدم دیر برسم و تو تنها بمانی. می دانستم زجر کشیدن در تنهایی چقدر سخت است. اعتراض من در آن روز به دزدیده شدن رای نبود. به کودتای انتخاباتی هم نبود. اعتراض من به نقض حقوق انسانی تو بود. به گرفتن خیابان از تو بود. هر روز از کرج به تهران آمدم تا برای تو و همراه تو کتک بخورم. به جای هم و برای هم کتک خوردیم تا یادمان نرود آزادی بهایی دارد. زیاد طول نکشید فهمیدن اینکه آدم خودخواهی نیستی و به من هم حق می دهی برای طرح سالها مطالبات انباشت شده ام. کنار خودت جایی برای من خالی کردی. شانه به شانه ی هم راه می رفتیم. داشتن همپا راه را کوتاه می کرد. چشممان به آزادی بود. تا آزادی راهی نبود. هر روز قرار روز بعدمان را می گذاشتیم. من از کرج می آمدم. تو نمی دانم از کجا. شب در تلویزیون وطنی مسافران سرازیر شده از جزیره ی انگلیس معرفی شدیم و من راه دهاتمان را از تو پرسیدم. یک شب هم معتادمان خواندند و گفتند که شیشه مصرف کرده ایم. این را خبرگزاری صدیق فارس گفت. و من و تو هنوز هم نمی دانیم شیشه را می کشند یا می خورند.

حالمان گرفت از این همه دروغ. ، قصه ی من و تو، روایتگری از جنس خود ما می خواست. ننه جان گلستان نبود که زودی بپریم روی کرسی و بگوییم: «اِ ننه اینجای قصه رو جا انداختی.» و ننه سرخ شود. ننه دروغ گفتن بلد نبود. ننه فقط همه ی راست را نمی گفت. نگفتن ننه به خاطر شرم و حیا بود. اما اینان دروغ می گفتند درست مثل راست. نه فقط دروغ، آنها داستان ما را بی هیچ خجالتی عوض کردند. قصه ی ما را نه آن طور که بود که آنطور که خود خواستند تعریف کردند. بنا نبود اینگونه باشد. خواستیم تاریخ مملکتمان را خودمان بنویسیم و نوشتیم. تاریخ این مملکت قصه ی من و توست. و نوشتیم. من داستان تو را و تو داستان مرا. تمام صداقت و سادگی همان روزهای بچگی را ریختیم میان کاغذها.

من فقط یک روز دیر رسیدم و این درست همان روزی بود که تو را بردند. مثل همان روزی که به خواهرم دیر رسیدم و سهم او از تمام کتکهایی که بنا بود بخورد و من به جایش خوردم فقط یک ملاقه بود که محکم به فرق سرش خورد. سالها گذشته اما یادآوری اشکهای آن روز خواهرم هنوز عذابم می دهد. از بی تابیهای تو در زندان شنیده ام. از گریه هایت. جرم تو فقط همپایگی من و ما بود یا نه شاید فقط یک نسبت فامیلی خیلی ساده. شنیده ام به همین جرم خیلی ساده باید 4 سال در حبس بمانی. بچه نیستی تا خیلی راحت گولت بزنم و بگویم اگه چهارتا شب بخوابی 4 سال شده. و تو هم چهار شب را قد چهار انگشت من، کوتاه ببینی و خیلی ساده باور کنی زود تمام می شود. چهارتا 365 روز است. می دانی می شود چقدر؟! اووووویه. تو باید هزار و 460 شب بخوابی. خیلی زیاد است عاطفه. کاش می شد همه ی ساعتهای دنیا را به اندازه ی 4 سال جلو بکشم تا زود تمام شود. راستی چند دور باید عقربه ی ساعت را جلو بکشم تا بشه قد 4 سال؟! مثل همان دوره ی بچگی. وقتی که از تنهایی حوصله ام سر می رفت و کلافه می شدم، ساعت خانه ی مان را جلو می کشیدم تا چند ساعت زودتر به مدرسه بروم. فکر می کردم همه ی دنیا با این کار من به جلو خواهد آمد. ساعتها توی سرمای زمستون پشت در بسته ی مدرسه می نشستم تا باز شود. حالا ساعتها که نه باید چندتا زمستون پشت در بسته ی اوین بشینم تا تو بیای. دل خیابانها می تپد زیر قدمهای من و ما و تنگ است برای گامهای تو. کنار من و ما به اندازه ی شانه هایت هنوز یک جای خالی هست برای تو. دیدن مهربانی، رویایی بود که قدمتی داشت به اندازه ی سالهای عمرم و این روزها نیستی که ببینی مهربانی چه قدی کشیده تا خود خدا. همه آمدنت را به انتظار نشسته ایم. هیچ کس، هیچ کس را نمی شناسد. انسان بودن بهانه ی دوستی هایمان شده است. دوستان نادیده بسیار داری که می نویسند از تو. قرار نیست قصه ی تو فراموش شود. می نویسند تا روزی که تو بیایی. اصلاً می نویسند برای روزی که بیایی. قرار شد بنویسیم داستان هم را تا از یاد نبریم قصه ی هم را.

عاطفه جان! آنجا که هستی تو هم قصه ی من و ما را برای حکومتیان بگو. بگو با آوردن سرباز و گلوله، طناب دارو باطوم، زنجیر و گاز اشک آور به خیابانهای زیر گام ما بزرگترین اشتباه تاریخ حکومتشان را مرتکب شدند. بگو با این کارشان حتی به حاشیه رفته هایی همچون من هم وارد میدان شدند. بگو تا وقتی که اعتراض مسالمت آمیز تو و فریاد سکوت تو پاسخی از سر مهربانی و عاطفه دریافت نکند مطمئن باشند که من برای تو کتک می خورم. برای تو آوارگی و دربدری به جان می خرم و به جای تو می میرم.
سوسن محمدخانی غیاثوند

من عاطفه ام-34

به عاطفه كه نديده همچون دختر خودم عزيزي:
نازنين گل سرزمين ايران اميدوار باش كه خداوندگار ايران زمين اجازه نميدهد ظالمان تشنه قدرت بيش از اين بتواند به تاخت و تاز ادامه دهند.آرزومند ديدن روز آزادي تو و همه اسيران دربند هستم.
ناهيد

من عاطفه ام-33

عاطفه ، ما مجبوریم پیروز شویم به خاطر نجات خانه از آتش

فکر اولیه این کمپین این بود کسانی که در روز 25 خرداد درکنار تو و میلیونها عاطفه دیگر درراهپیمایی سکوت شرکت کرده بودند ، برای رهایی تو از بند برایت نامه ای بنویسند. رشکم می امد به همه کسانی که آنروز را زیسته بودند و من در سرزمینی خشونت زده تر از سرزمین خودمان، تنها صفحات اینترنتی را با دلهره ای عجیب مرور می کردم. تا اینکه اولین خبرهای حضور میلیونی مردم را از همان صفحات خواندم و دلهره ام به اشتیاقی جان سوز تبدیل شد. ظلم است اگر من به خاطر اینکه در آن روز در کنار شما نبودم، هرچند قلبم را به این راهپیمایی فرستاده بودم، نتوانم درباره این روز بنویسم. من با حسرتی سراسر شوق این روز را زیستم، اشک ریختم و به آن بالیدم.

امروز هم به تو و همه آنهایی که از چهار گوشه سرزمین مان، ایران، برای آزادی اندیشه و انسان، زندانی توهم کوته اندیشان هستید، می بالم.

عاطفه جرم ما این است که مانند انها نمی اندیشیم و مانند آنها عمل نمی کنیم. بگذار با همین سکوتم فریاد بزنم که جرم این نیست، جرم این است که ما در این سرزمین برای رهایی زندانی نه به زندانبانان که به زندانی نامه می نویسیم. مویه بر این خاک! چگونه دستان مان از ریسمان عدالت کوتاه شد؟

عاطفه ، ما مجبوریم پیروز شویم و گرنه آزادی از این خانه رخت برخواهد بست و مزد گورکن ازآزادی آدمی افزون تر خواهد شد.

عاطفه ، ما مجبوریم پیروز شویم وگرنه آنها پیروز خواهند شد میان مردمان این سرزمین به بهانه زبان و دین دیوار بلند جدایی بکشند.

عاطفه ، ما باید پیروز شویم به خاطر نجات زینب ها، حبیب ها، رستم ها، ارسلان ها و آرش ها. به خاطر نجات خانه از آتش.

هم سلولی آزاد

من عاطفه ام - 32

خانوم نبوی شما رکورد زدید برای کمپینی ها و احتمالا قرار است این مقدارزندان برای شرکت در راه پیمایی 25 خرداد در کتاب رکورد ها به عنوان ناعادلانه ترین حکم به تناسب جرم ثبت شود. بهر حال ما همه در تلاش هستیم تااین رکورد را بشکنیم و خودمان به جای شما جای بگیریم. اما انگار به قول انگلیسی ها استاپ واچ قضات خراب است .لابد بچه که بودی ارزوهای زیادی داشتی که من از انها خبر ندارم اما میشودحدس زد خیلی ها هم میزنند به خاطر این از حدسیات و اینکه چه انسان نیکوییهستی که میدانم هستی بگذریم برسیم به اینکه یک قضیه آزار دهنده ی ذهن شده این زندان شما شبیه خیلی لحظات دیگر برای من. مثل روزهای زندانی ماندن شبنم مثل اینکه با خودت بگویی چرا شیوا را ول نمیکنند مثل اینکه با خودت بگویی عبدالله بچه دارد انهم بیشتر از یکی مثل اینکه با خودم بگویم مجید دری صدای خوبی داشت یا اینکه ضیا سید بود یا اینکه خیلی بدبختی دیگروخیلی مصیبت روی زمین مانده ولی تورو به خدا به باز پرست بگو همه ما روز25 خرداد امدیم خوبش هم امدیم دوستانمان را اوردیم اجتماع کردیم اجماع کردیم تبانی کردم همه کار کردیم شاید بشود اینها بروند الک دولک. ولی نرفتند هیچ تازه شروع کردند به کشتن.و اصلا هم دلشان نمیخواهد غم از درون دل ما یک لحظه حتی کوتاه پر بزند .حالا با اینکه ندیدمت و نمیشناسمت میگویم عاطفه جان جای تو این بیرون خیلی خالی است و جای ما ان درون برای اینکه خیالمان از خودمان راحت شودمثل ادم هایی که به خودشان مشکوکند گیج میخورم توی خیابان و اصلا و ابدا نمیدانم که قضیه چیست . عاطفه جان شما رکوردت خیلی قشنگ تر از رکورد رضازاده است ببخشید شوخی میکنم خب چه کار بکنم یک جوری ادم ها باید با همدوست بشوند دیگر. همیشه همین طوری است در کشور های غربی میگویند عجب هوای خوبی بعد با هم دوست میشوند در ژاپن هم حتما میگویند عجب کیمونوی قشنگی در ایران هم میگویند چه حکم بدی خیلی نا مردیه بعدش هم با هم دوست میشوند . نگران نباش یا میایی بیرون یا همه دوستانت را انجا زیارت میکنی دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.دستانت را بکار در قلب تک تک ما سبز میشوند . ...
امیرحسین فتوحی

من عاطفه ام - 31

درود بر عاطفه
عاطفه عزیز مطمئن باش که هرچند تورا به اسارت در آورند اما نخواهند توانست عاطفه هایی که در قلب ما آزادانه زندگی می کنند را به بند بکشند من اگر 24 خرداد دستگیر نمی شدم مطمئنا در کنار تو در 25 خرداد با همه ایرانیان هم صدا میشدم و فریاد مرگ بر دیکتاتور را با هم سر میدادیم
ناصح فریدی

من عاطفه ام-30

عاطفه عزیز، دخترم بدان م همچون پدرت و همه پدران ایرانی با تمام قدرت و تمام وجود برای آزادی تو تلاش خواهم کرد و از اینکه تو و سایر جوانان آزاده ایرانی مجبور باشید حتی یک ساعت در آن بیقوله سپری کنید رنج میکشم. خداوند ترا از صبر کنندگان قرار دهد تا به امید او هرچه زودتر آزادی شما عزیزان فرارسد. به امید پیروزی
آرش

من عاطفه ام-29

please arrest and sentence me since I think and believe just like Atefeh.
I join the campaine to free Atefwh.

Ali Amiri

من عاطفه ام-28


سلام
من يك مادرم. و تو ميتوانستي دختر من باشي. بسيار متاثرم كه تو را به جرم بيان انديشه ات و احساس نارضايتي ات مانند هر شهروندي كه ميتواند اعتراض كند به زندان كشانده اند. متاسفم كه در فضايي زندگي ميكنيم كه اجازه نداريم بگوييم حالمان بداست كه غمگينيم كه اعتراض داريم و بايد در فضايي ترس آلود شاهد اين ماجراهاي تلخ شويم. متاسفم دخترم كه تو آنجايي و ما اينجا نميتوانيم برايت كاري كنيم. من خجالت ميكشم و غمگين ميشوم. اما هنوز نااميد نشده ام. اميدم به روزهاي خوشي است كه همه شماها بيرون باشيد و در فضايي كه اجازه نفس كشيدن داريم كنار يكديگر به هم لبخند بزنيم. متاسفم كه شاهد رنجي اما استوار باش. اي كاش جهان را صلح در بر ميگرفت. ايكاش ميشد يك روز صبح بيدار شويم و ببينيم كه آسماني آبي همه جا را فرا گرفته است و بر سر هر كوي و برزن پرجم عشق و آزادي برافراشته اند. ايكاش هيچ وقت جنگي نبود. ايكاش ميشد خنديد. ايكاش ميشد اينهمه انتظار نكشيد و اينهمه رنج نبرد.
مادرت

من عاطفه ام-27

تو جای چه کسی را تنگ کرده ای عاطفه؟

بیایید همه چیز را ول کنیم و برویم حبس. باور کنید اینجا بودن ارزش ندارد. هیچ ارزشی ندارد. فقط عذاب می کشی. رنج می بری. از اینکه داری نفس می کشی و آسمانت محدوده ای ندارد. از اینکه دستشویی رفتنت اجازه نمی خواهد.از اینکه کسی کاری به کارت ندارد و نباید به دروغ یک چیز را هزار بار تکرار کنی و بعد هم به اتهام همان ها محکوم شوی.

بیایید بی خیال همه چیز بشویم و برویم به جرم همان کارهایی که همه مان با هم انجام داده ایم دستمان را ببریم بالا و بگوییم ما هم بودیم. تا بالاخره این وجدان بی صاحب آرامش بگیرد.

بگذار اصلا راستش را بگویم. من دیگر اعصابش را ندارم. من دیگر نمی توانم صاف صاف راه بروم و چشم بدوزم در چشم آدم هایی که می خواهند بگویند انسان های شریفی هستند. حق طلبند. مومن اند و مسلمان؛ اما هیچ چیز نیستند.بعد از شنیدن این همه اتهام و احکام سنگین وجدان شان درد نمی گیرد. چه دردی؟ تازه حس می کنند جایشان بازتر شده است. خیال شان راحت تر شده. دنیای اطرافشان از لوث وجود انسان های شرور پاک شده. حالا می شود با خیال راحت تر به عبادت پرداخت. تحصیل علم کرد. تازه خدا را هم هزاران مرتبه شکر می کنند که به لطف دستگاه قضایی عادل همه به سزای اعمالشان می رسند. "فقط کاش همین یک مقدار رافت اسلامی را هم نمی کردند که بقیه درس عبرت بگیرند".

کاش حرف نمی زدند. کاش مثل تمام این ماه های سیاه و تلخ سکوت می کردند و می گذاشتند آنها که ملول اند بمیرند به درد خودشان. اما حالا سکوت را شکسته اند و تحلیل می کنند. در وضعیتی که عاطفه نبوی،که هرگز نه اسمش را شنیده بودم و نه می شناختمش، به خاطر راهپیمایی به ۴ سال حبس محکوم می شود از ندا حرف می زنند و اینکه معلوم نیست به دست چه کسی کشته شده. "از کجا معلوم دست عوامل استکبار در کار نباشد؟" می دانید؟ بالاخره هرکس به راه ارباب خویش می رود. به راه رسانه ی متبوع. همان طور که پیداست فعلا برای فرافکنی، ندا بیشتر روی دور است.

بیایید ول کنیم همه چیز را. باور کنید هیچ ارزشی ندارد. فردا و پس فردایی که هر کدام ما به جای عاطفه نشسته باشیم باز هم دنیا راه خودش را می رود. باز کلاس های درس برگزار می شود بدون حضور تک تک ما. و اساتید برای دیوارها هم حرفشان را می زنند. مگر الان غیر از این است؟ آن عده ای هم که مانده باشند جزوه های مرتب و تمیز و خط نخورده شان را می نویسند.

سمینارهای علمی و مناظره های کاملا برابر با حضور نماینده های اصلاح طلب و اصولگرا هم. کاروان علم و دانش هم. غذاهای سلف هم اگر نباشیم می فروشندش به یک آدم گرسنه ی دیگر. یا اصلا اگر کسی نباشد می ریزندش دور. چه فرقی می کند؟

رفقا هم بعد از چند وقت به نبودن مان عادت می کنند. همان طور که الان به بودن مان عادت کرده اند. نوشتن و گفتن از اسرای دربند هم خز می شود. کسی که زیاد از این حرفها بزند آدم چیپی به حساب می آید که به علم توجه نمی کند و مفت می گوید و می خواهد فضا را ملتهب کند و اذهان عمومی را مشوش و به جای اینکه بیاید درباره تاریخ علم و نظریه سازی حرف بزند چسبیده به یک مشت حرف ژورنالیستی و ناامیدانه تاریخ مصرف دار. بگذار بگویم اصلا... بودن و نبودن ما اینجا فرقی نمی کند. می رود دنیا راه خودش را. پشت آن دیوارهای سنگی با سیم خاردار در حاشیه کوه های بالای شهر که اسم و هوایش هم دل آدم را می گیراند.

بی خیال. بیا جمع کنیم و برویم. ارزشش را ندارد هیچ...
مريم

من عاطفه ام-26

ندای ملت را که کشتید ،فریاد به جایش آمد . اگر عاطفه را به بند بکشید ، چه میماند جز خشم ؟

ندا ، صدای یک ملت بود . آوازی خوش که آزادی را فریاد میکرد و حق انتخاب را . به زور کودتای جهالتتان آنرا به خون کشیدید . ندایمان را فرو نخوردیم و از آن پس فریاد زدیم .

سهراب را کشتید و دانستیم که باید چون رستم بایستیم .

اشکان را کشتید ، اشکمان را پاک کردیم و بغضمان را فرو خوردیم .

عاطفه را هم میخواهید به بندکشید ؟ آخر حرامیان ، با بند عاطفه چه برایمان میماند جز خشم ؟

بترسید در دلهای سیاهتان که با حبس شدن عاطفه ، خشم جای آنرا میگیرد و موجی را که سر باز ایستادن نیست ، چون به خشم آید ،پایه های سست حکومت جهل و جور و فسادتان را با خود خواهد برد تا قهقرای سیاه تاریخ .

به خود آیید و با دم شیر پرچم سه رنگ ایران بازی نکنید . ما سبز را برگزیده ایم به نشان اصلاح و نوسازی . سپید بودیم به نشان صلح و آرامش . اما مام میهن ، رنگ دیگری هم در بیرقش دارد . از سرخی ذهنمان بترسید که روز آن اگر برسد ، لحظه ای را تاب مقاومتتان نیست در برابر خونخواهی این ملت آزاده . بترسید و تفنگهایتان را زمین بگذارید . این آخرین پیام است .
وبلاگ دیدگاه

من عاطفه ام-25

روز 25 خرداد 88، مدنی ترین حرکت مردم ایران با بیش از3 میلیون نفر شرکت کننده، انجام شد. آنها فکر می کردند بعد از سالها به این بلوغ رسیده اند که بتوانند نظر خود را همانند مردم سایر کشورها به شکل راه پیمایی اعلام کنند. راه پیمایی که هیچ منعی در قانون اساسی برای آن دیده نشده است. یک نفر از آنها دختری به نام عاطفه نبوی، بعد از 4 ماه به 4 سال زندان محکوم شده است. عاطفه در آن روز مثل بقیه بود، آیا امروز آن 3 میلیون نفر هم مثل او هستند؟ او چه گناهی دارد که 4 سال از بهترین سال های عمرش را باید از او بگیرند؟! آیا از خود پرسیده ایم که در کشورهای دیگر جزای یک روز راه پیمایی چقدر است؟ ما همه مثل عاطفه بودیم در آن روز، ما همه مثل او راهپیمایی سکوت داشتیم، ما شب را در خانه بودیم اما او را بردند، ما 4 ماه آزاد بودیم اما او در بند، مگر او با بقیه فرقی داشت؟ ما در آن روز مثل عاطفه بودیم، امروز او هم باید مثل ما باشد. عاطفه جان به یاد بیاور استواریت را در فتح "اورم" و "قدمگاه"، به یاد بیاور که چگونه با قدم های شمرده ات فقط به قله نگاه می کردی و هراسی از راه نداشتی. عاطفه جان بی صبرانه انتظارت را می کشیم.

علي

من عاطفه ام-24

آسمان را بارها/با ابرهايي تيره تر از اين /ديده ام/اما بگو/اي برگ !/در افق اين ابر شبگيران /كين چنين/دلگير و بارانيست/پاره اندوه كدامين يار زندانيست؟
صدايت را در خيابان هاي شهر به ياد دارند مبارزم.زنده و گرم است فريادت در اين سرماي زمستاني.انگار مي وزد در كوچه ها و خيابان ها.مي وزد و گسترده مي شود.مي دانم آنقدر گسترده مي شود كه مي آيد و مي شكند اين همه ديوار و حصار را ..و مي شكند و رها مي شويم.
درست مانند صدايت كه هرگز نمي توان به بندش كشيد.
هنگامه

من عاطفه ام-23

اي دوست مترسان ما را ز دشمن !

ترسي ندارد سري كه بريده است !

آخر مگرنه مگرنه در كوچه عاشقان گشته ام من ؟!

هرگز فكر نميكردم دختر آرام و مهرباني كه تنها يكبار ديده بودم اگرچه پيشتر وصفش را بسيار شنيده گذشته اي چون من داشته باشد !

اين بار او به جرم خويشاوندي با كساني كه چون بسياري ديگر زير بار هر جور حرفي نمي رفتند محاكمه مي شود !

اتفاقي كه ممكن است متوجه من يا خيلي از ماها باشد و چه بيهوده مي انگاشتم پنهان كردن گذشته ام را از زير خروارها خاك .اما انگار مادرم بيش از من و ما مي دانست كه شناسنامه ام را باطل كرد!

سرت را بالا بگير دختر ما همه سيلي خورده ي اين خاكيم !



نسرين مزرعه

من عاطفه ام 22

بیست و پنج خرداد بود. از دانشکده می‌آمدیم، از خانه‌ی نا امن‌مان. از لغوِ امتحانات. از بهت. از خشم. از خیانت. زده بودیم به دلِ خیابانِ انقلاب به سوی مسیری که می‌گفتند به آزادی ختم می‌شود. زیاد مانده بود، کمی از پیچ شمران گذشته. حرکت پاها منظم و سریع بود و شتابان، به مقصدی مشابه، که پسِ چشمانِ همه نوشته شده بود. این آشنایی پنهانِ جماعت چنان رج رج به هم بافته شد که به چشم بر هم زدنی نکشید، حتی چشم برهم زدنی. پا می کوبیدیم روی سینه‌ی خیابان. با استواریِ آمیخته با هیجان و حرارت، مستانه از این سیلِ پیوستگی، دست در دست می دویدیم انگار. وسط خیابان، توی پیاده رو و روی پل که برای اولین بار یکی در میان آن‌همه سکوت، فریاد کشید: " نترسیم، نترسیم، ما همه با هم هستیم!" و پایه‌های پل لرزید، اشک صورت خیلی‌ها را خیس کرد و خفقان شرمسار شد. باتوم‌ها در غلاف لرزیدند و هلیکوپترسواران، رعشه گرفتند. خشممان فریاد شد و به آسمان رفت. ما کاشفان کوچه‌های بن‌بست بودیم به دنبال پیامبری که اینبار تنها گوش کند و تو عاطفه، شاید در این میان قدم نرمی بودی در پیاده رو. شاید لبخندِ پنهانی به دستبندِ سبزِ کسی که با قدم‌های بلند راه می رفت. شاید پچ‌پچ هیجان آلودی با دوست همراهت. شاید کنار ما فریاد می زدی و شاید هم جلوتر پس از میدان انقلاب در سکوت دستهایت را بالا گرفته بودی و به آن جماعت پر امید زل زده بودی. هرجور، به هر لباس و گونه و قامتی که بودی، تو از ما بودی عاطفه. یکی آن جماعت میلیونی که اگر در حبس چهارساله‌ی تو شریک شوند، ثانیه‌ها سهم هریک از ما خواهند شد.
نیکزاد زنگنه

Atefeh Saved Me; I Am Atefeh 21 !

On the early mourn of June 13th , as I tried to rise from bed after a sleepless night and face the bleak prospect of a day which would make it clear that our votes in the Iranian Presidential election had not been counted, all within me was wrought with pain and humiliation. The weeks before, I had suddenly learned to hope and feel that constructive change was possible. People power had promised to ensure that real reform would be attempted. Now all hope seemed futile.
As I searched for some shimmer of hope amidst this sea of darkness, what saved me was the
certainty that Atefeh was out there. That she too felt my pain and despair. That she would not - could not - keep quiet. What saved me was knowing that there were millions like and with Atefeh in Iran.
On June 15th , Atefeh and at least 3 million others proved me right. They took to the streets of Tehran to ask for their votes to be counted. They took part in a silent, peaceful protest which was intended to show their determination and the fact that even in a state willing to use many forms of terror, so many believed in such a cause that they were willing to risk their lives for it.
Today some are dead, others yet are on the run and too many are locked up in jails. Atefeh Nabavi is one of those jailed. Her “crime” is participation in a peaceful protest on June 15th. For this “crime”, that I would so willingly have shared in had I been in Iran, she has been sentenced to 4 years in prison.
And I who relished in the chants of that day of “be not afraid, be not afraid, we are all together” can not let Atefeh alone; for I am Atefeh! I shared her humiliation, I share her hopes and I will share her burden.
Shiva Nojo,
Germany

من عاطفه ام-20

صبح بیدار می شوم و خود را در زندانِ تو میبینم...
پنجره های اطاقم محو شده اند و دیوارهای سفیدش سیاه.
فریاد میزنم، زندانبان! تشنه ام!
می گوید گناه امثال تو همین است...

چه قدر حقیرند دیوار های زندانت عاطفه...
چه سیاه است دلِ زندانبان...
ما نیز مثل تو تشنه ایم..تشنه ی آزادی..
و فریاد که بر آوردیم، محکوممان کردند
بگذار همه مان را ببرند عاطفه،
بگذار به جز زندانبان، همه زندانی شویم..
این آخرین تقلای سیاه پرچمان است، بر سرزمینی که تقدیرش را سپید نوشته اند..
این آخرین تیرِ سپاه ظلمت است که نا خواسته بر قلب خود نشانه رفته است..
چه قدر سریع تکثیر شدی همراهم...
و نماد بی گناهی نسل من گشتی..
نسلی که تر و خشکش را با هم سوزاندند
اما
روزی عاقبت زنجیرهای استبداد پاره می شوند
و دانه دانه های اشک ت مرواریدی می شود،
بر گردنبند زرین ِ آزادی...
سپهر عاطفی

من عاطفه ام 19

آن روز را هیچ گاه فراموش نخواهم کرد. بیست و پنج ام خرداد را می گویم عاطفه. همان روز که شهر یکپارچه سبز شده بود. همان روز که - من و تو- ، دست دردست هم، - ما - شدیم و در سکوت، بلندترین فریاد زندگی مان را سردادیم. من و تو آن روز به خیابان آمده بودیم برای گرفتن حق مان. حقی که کوچک شمرده شده بود. حقی که نادیده گرفته شده بود.................امروز، " تو" را محکوم کرده اند به چهارسال زندان!!!! برای همان " حق خواهی" که اگر جرم است، همه مان به آن مجرمیم......... بایست عاطفه، من نیز در کنار تو ایستاده ام، برای روزی که دوباره دست در دست هم، - ما- شویم و این بار در خیابان های شهر، سرود آزادی را سر دهیم......عاطفه، تنهایت نخواهم گذاشت.
بنفشه جمالی

من عاطفه ام 18

مردم کشوری به شیوه و نتیجه انتخاباتی معترض می شوند و به خیابان می آیند. طبق قانونی اساسی همان کشور اعتراضات خیابانی بدون حمل سلاح آزاد است.
حاکمیت در برابر این مردم معترض تندی می کند و خشونت به خرج می دهد. به سوی مردم شلیک می کند و کودک و جوان و پیر را کتک می زند. همیشه اسم زن که می آید به بهانه زن بودن آنان را ازحقوق اساسی شان محروم می کند و به کنج آشپزخانه هدایت می کند. همین حاکمیت اما در اعتراضات، زنان را که در خط اول حضور دارند حسابی مواخذه می کند و از نهایت ابزارهای سرکوب برای خاموش کردن آنها بهره می برد.
حکم عاطفه 4 سال زندان برای 1 روز شرکت در راهپیمایی است که بیش از 1 میلیون نفر در آن شرکت داشته اند.
قاضی این ناعدالت خانه چه معیاری برای این حکم داشته است؟ چرا از میان بیش از 1 میلیون نفر، عاطفه چنین حکمی می گیرد؟ چرا امنیت ملی این کشور چنین سست شده است که چند ساعت ایستادن در خیابان و اعتراض کردن باعث برهم خوردن امنیت ملی آن می شود؟
عاطفه جان! بسیاری از دوستان معتقدند تو 4 سال در زندان نخواهی ماند. یا تو را آزاد می کنند یا تو آزاد خواهی شد. اما 4 سال نخواهد بود. لطفا صبر کن و تحمل داشته باش. تو را بیرون از زندان می بینیم. مثل قدیم برایمان شعر می خوانی و آرام گام برمی داری و به عظمت کوه مقابلت خیره می شوی.
علی سلامتی

I am atefeh 17

I am Atefeh!I participate to the Campaign of Solidarity for Atefeh!
Peace.
Marco Crescimanno
Italy

من عاطفه ام 16

من عاطفه هستم.من زن هستم. از زما نی که خودم را شناختم يادم میاد که بهم یاد دادند اعتراض نکن همين که هست. باید همیشه بگی چشم .هیچ کس نباید صدات را بشنوه.اجازه نداری بدون بزرگتر جایی بری.با جنس مخالف حرف نزن.نخند.اشکت را نباید کسی ببینه.اگر مادرت,پدرت,برادرت,شوهرت یا هر انسان دیگری زور بهت گفت,اذیتت کرد,صدات در نیاد.ولي یادمه که اونروز من وتو باهم تصمیم گرفتیم بریم توخیابون رايمون را پس بگیریم .فریادمون را به گوش انسانهای دیگر برسونیم و بگیم که چه ظلمی بهمون میشه و نمیتونيم از حقوق اولیه ي خودمون دفاع کنیم.من وتو دست در دست هم در شهر بی عاطفه دنبال کسی می گشتيم تا بتونیم عاطفه ای با ترانه ی نداي آزادي بخریم ولی نه تنها ترانه ی ندای آزادیمون را غرق در خون دیدیم بلکه همه ی عاطفه ها وعاطفه فروشان راهم دستبند به دست در اتاقکی سرد وتاریک زنداني شده ديديم.
ای حاکمان شهر بی عاطفه, عاطفمون,ترانه ي ندای آزادیمون را ازمون گرفتین من بدون آنها ارزشی ندارم. هیچوقت صدای بی صدای من را نشننیدید پس حداقل صدای اشکهایم را بشنوید ,صدای قلبم را بشنويد,با شما هستم که خود را از هر گناهی مبرا می دونید عاطفه هامون را با ترانه ی نداي آزادیمون پس بدین یا من را هم ببرید پیش اونها.
جرم من و عاطفه چیست؟ که باید بابتش چهار سال دیگر هم خفه شم به چه جرمی آزارم میدهید. شما به من یاد دادید که قرآن معجزه ی پیامبراست.من هم خواندم تا ببینم معجزه ای که میگین چیست اولین جمله ای که خواندم این بود:"ای انسانها من شما را آزاده آفريدم" این روزها مي بینم که حاکمان شهر بی عاطفه به معجزه ی پیامبرشون هم اعتقاد ندارند.
به امید ديدن روزهای آزادی بیان و اندیشه
لیلا خاپور

I am atefeh 15

I'm Italian, and I want to shout that I'm like Atefeh Nabavi. She's 27 years old and she'd been sentenced to 4 years of jail for the "crime" to be in the street, the 15 of June, to peacefully rally. I would have been together with her and with the millions of Iranian people who protested in that day, if only I had been in Iran. It's a shame for the Islamic Republic to persecute in this way its young sons and daughters. I'm Atefeh Nabavi too, I'm in jail with her, I will feel free when she'll be free
Marco Curatolo
Roma, Italy

من عاطفه ام 14

عاطفه جان ما هنوز براي راهي كه در حال حاضر تو براي ان متحمل رنج و سختي هاي فراوان هستي در تلاشيم.
عاطفةعزيز ما هنوز همچون تو نا اميد نگشته ايم.
ايستادگي مي كنيم و پايداري و صبر را براي رسيدن به آزادي و زدودن استبداد از افرادي همچون تو آموخته ايم.
عادله

من عاطفه ام 13

بلا روزگاریست خواهرم
برای آزادی به پا می خیزی
و قسمتت زندان می شود
برای تو و تمامی یارانت بلند می شویم
نسترن

من عاطفه ام-12

عاطفه جون
هرگز بعد از جدایی از روزهای خوب دانشگاه و جلسات نشریه مستقل دانشجویی کوچکمان حتی فکرش را هم نمی کردم که روزی نام تو را در لیست زندانیان ببینم!
عزیزم هنوز هم صدای شیرینت وقتی که با جدیت تمام از عقاید آزاداندیشانه ات دفاع میکردی در گوشم است ...
وقتی که برای زنان مینوشتی ...
تو تنها زنی نیستی که بهای آزاداندیشی و یا شاید دگراندیشی را میدهد ...
نام بزرگت در زمره دلاورمردانی که برای دفاع از آزادی می کوشند بر صفحه تاریخ خواهد درخشید ...
به تو غبطه میخورم از بلندی نگاهت
به تو غبطه میخورم از صلابت کلامت ...
و بر خود می بالم که افتخار دوستی تو را داشتم ...
باشد که فردای آزادی پرچمدار صلح و خوشبختی برای همه باشی
عزیزم راهت ادامه دارد

من عاطفه ام -11

عاطفه! من و تو آنچنان تفاوتی با هم نداریم که تو در چهارچوبی تنگ محصوری و من در چهارچوبی فراختر گرفتار.
عاطفه! من و تو ما هستیم زنجیری ناگسستنی که قرار است آزادی به ارمغان بیاورد نه بند و اسیری.
عاطفه! تو نمی توانی خود را مخفی کنی مگر می شود نوری خود را در ظلمت پنهان کند تو لا جرم می درخشی خصوصیت وجودی تو درخشیدن است.سربازان تاریکی چه خیال باطلی دارند که قصد خاموشی تو را دارند.
عاطفه! تازگی ها خورشید از سمت غرب طلوع می کند جایی حوالی درکه.
عاطفه! اینجا این به اصطلاح بیرون همه می گویند من عاطفه ام مرا هم دستگیر کنید.
سعید جلالی فر

من عاطفه ام10

سلام عاطفه متاسفم که درطی ماههای گذشته وقت نشد با هم خوب حرف بزنیم.آخر تا قبل از 22 خرداد سر هر دومان خیلی شلوغ بود .مشغول قانع کردن مردم بودیم تا در انتخابات شرکت کنند.به خاطر می آوری چقدر سخت قبول می کردنند که رای بدهند؟ که رایشان خوانده خواهد شد؟که با شرکت در انتخابات می توانند بر سرنوشتشان حاکم باشند؟ به یاد می آوری که چقدر نگران رای کسانی بودیم که برای شرکت در انتخابات قانعشان کرده بودیم؟

اما بعد از 22 خرداد بیشتر برای با هم بودن وقت داشتیم.همان روزهایی که با هم به دنبال رای به نا حق گم شده مان می گشتیم ،به دنبال جوابی برای خون به نا حق ریخته شده و حق به نا حق زندانی شده می گشتیم.

عاطفه به یاد می آوری روز 25 خرداد را .به یاد می آوری که برای ترساندن من و تو شایعه کرده بودند که به برادران باتوم بدست حق تیر داده اند. که می زنند ،می بندند ، می کشند. اما ما رفتیم . من و تو و پنج میلیون نفر دیگر. به یاد می آوری که چطور از جمعیت بی شمار ما ترسیدند باتوم هایشان را غلاف کردنند و به کوچه های فرعی عقب نشینی کردند. از من و تو ترسیدند. به یاد میآوری روز هایی را که من و تو میلیونها نفر دیگر در سکوت به اعتراض می کردیم. تمام روز های خرداد ، تیر، مرداد، شهریور، مهر و آبان را.
عاطفه شنیده ای که بعضی خبر از زندانی بودنت میدهند؟ می گویند ماه هاست زندانی هستی.چطور ممکن است که تو ماه ها در زندان باشی تو که 13 آبان با من بودی، روز قدس، چهلم شهدا و... . اما همان روز ها هم من را به تعجب وا می داشتی. مثلا همان روز بیست و پنجم خرداد. مگر من و تو با هم نبودیم؟پس چطور مادرم تو را چند خیابان جلوتر دیده بود ، پدرم هم تو را دور میدان آزادی دیده بود. امروز هم همین طور است. بعضی ها می گوییند که تو زندانی هستی شاید اشتباه نکنند اما من مطمنم که تو آزادی ما با هم برای شانزده آذر برنامه ریخته ایم ، برای محرم و 22 بهمن و ... .

عاطفه می گویند به جرم شرکت در راهپیمای 25 خرداد به چهار سال زندان محکوم شده ای. پس چرا من محکوم نشدم و مادرم و پدرم و تمام دوستانم و تمام کسانی که می شناسمشان؟

اما عاطفه اگر واقعا زندانی هستی و به چهار سال زندان محکوم شده ای ازت می خواهم که به قاضی دادگاه درباره من بگویی، در باره مادرم و پدرم و تمام دوستانم و تمام کسانی که می شناسمشان و همگی در رهپیمایی روز 25 خرداد شرکت کرده اند.
سولماز ایکدر

من عاطفه ام 9

وقتی اولین بار خبر اتهامت به خاطر نسبت خونی‌ با همکاران سازمان‌ مجاهدین خلق را خواندم؛ اول از همه از کینه‌توزی این حاکمان شگفت‌زده شدم.چشمم به عکست افتاد... همین عکسی که همه جا از تو کار شده.. و معصومیت نگاهت.آخرین ضربه را نوشته‌ی شیوا به من زد... وقتی با شما بازی کرده بودند و شماها سکوت کرده بودید و در خودتان شکسته بودید.

حاکمیت این روزها فکر میکند میتواند اسم تو و خیلی‌های دیگر را در شلوغی اخبار از یاد ما ببرد... اما مطمئن باش آخرین ضربه را ما به آنها میزنیم؛ وقتی همه جا اسمت می‌اید و همه به حمایتت بلند می‌شوند.

زندانبانان باید بدانند که اگر تو را حبس کرده‌اند؛ ما تا رهایی تو و رهایی ایرانمان نخواهیم نشست و با تو حبس می‌کشیم، با تو بغض می‌کنیم، با تو می‌نویسیم و در مقابل احکام غیرقانونی آن‌ها سرمان را به تسلیم پائین نخواهیم آورد.

اگر حکم به 4 سال زندان تو داده‌اند پس همه‌ی آن 4 میلیون نفر و میلیون‌ها نفر که به حکم آن‌ها تبعیدی از ایران هستند نیز باید همین حکم را دریافت کنند.

اما راستی...هیچ می‌دانی عمر این حاکمیت ظلم و دروغ بسیار کمتر از دور‌ه‌ی محکومیت توست؟آن‌ها باور نکرده‌اند اما ما باور داریم باور داریم که پایه‌های این بنا که می‌خواهند بر ظلم استوارش کنند بسیار لرزان است؛ بنایی که بر مظلومیت،‌ محکومیت و شهادت فرزندان بی گناه خاکش استوار شود، پیش از تصورشان فرو خواهد ریخت.

بازهم به اخبار منتشر شده از تو نگاه می‌کنم، به عکست و به نوشته‌هایی که از تو و برای توست؛ اما این بار با دیدن و خواندن و نوشتن، لرزش بدن‌ زورگویان را میبینم و حس میکنم... بایست... همان‌طور که تا امروز ایستاده‌ای .. اجازه نخواهیم داد زانوانت خم شود.


آیدا قجر

من عاطفه ام-

عاطفه‌ی عزیز نامت در خبرها شنیده‌ام. از همین خبرها حکمی را که برای تو صادر کرده‌اند، شنیده‌ام. شنیده‌ام که محکومی به این که در راهپیمیایی 25 خرداد شرکت کرده‌ای. تو من را نمی‌شناسی. من نیز تو را نمی شناسم. نه به نظرم اشتباه می‌کنم من و تو همدیگر را خوب می‌شناسیم. مگر من نبودم که از چهار راه کالج که دیدم جمعیت در پیاده‌روها دارد زیاد می شود لبخند زدم. هنوز راه‌پیمایی شکل نگرفته بود. اما راه می پیمودیم. سر بر می‌گرداندیم. سر می چرخاندیم. به یکدیگر لبخند می زدیم. احتمالا تو یکی از همان دخترها بوده‌ای که به هم لبخند زده‌ایم. لبخندی نه برای عاطفه از جنس آغاز یک رابطه، یک علاقه، لبخندهای آن روز متفاوت بود. لبخند، لبخند حمایت بود. یعنی من هم هستم. من با تو هستم. لبخند بزن پیاده پیمای پیادروهای سکوت. لبخند زدیم. راه رفتیم. به انقلاب نرسیده بودیم خیابان پر شد. دقیقا از 4راه ولی عصر پیاده رو جا نداشت. به خیابان آمدیم.

ما همدیگر می‌شناسیم. تو یکی از همین مردمان ساده و صبوری بودی که در کنار هم، شعاع دست‌هایمان را رو به آفتاب و روشنی بلند کرده بودیم. آره حتما تو بودی که با دست‌هایت برای هلی کوپترهای نیروی انتظامی دست تکان می‌دادی. دست مهربانی. دست اینکه با این که تو آن بالایی و من این پایین اما ما پیاده روهای راه‌پیما تو راهم دوست داریم. چادر سرت بود یا مانتو؟ روسری‌ات سبز بود یا قرمز یا سفید؟ انگشتان‌ات را بالا برده بودی یا دهان‌ات را به نشانه‌ی سکوت بسته بودی؟ نه حتما تو هم مرا دیده‌ای. من تو خوب یکدیگر را می‌شناسیم.

آن روز همه‌ی ما مردم شناساترین روزهای عمرمان را با امید آزادی وبرابری تجربه کردیم. ما یاد گرفتیم که می‌شود ساعت‌ها راه‌پیمایی کرد و حتا یک شعار هم سر نداد. ما یکدیگر را با سکوت‌هایمان می‌شناختیم. تو همان دختری نبودی که رفتی بالای پل عابر که از طول وعرض و حجم جمعیت دهان‌ات باز مانده بود؟ من همان پسری نبودم که دست پیرمردی را که نمی‌توانست از اتوبوس بالا بیاید تا جمعیت را ببیند گرفته بودم؟ راه طولانی بود جمعیت زیاد. من که حاضرم قسم بخورم آن روز 3میلیلون نفر بودیم. سه میلوین نفر که سکوت‌مان نه از سر رضا بلکه از سر فریاد بود.

اشتباه می‌کنم حتما من را می شناسی. زیرا آن روز من و تو در یک جشن تولد بزرگ حاضر بودیم. آن روز جشن تولد انسان بود بر سنگفرش آسفالت خیابانی که مدت‌ها بود تنها روزمرگی و دعوا و کلافگی پشت ترافیک را به خود دیده بود. یادت هست خیابان هم لبخند می زد. بعد از مدتها به جای لاستیک ماشین کف پاهای خسته‌ی من و تو را که خودمان را و حقوق‌مان را و آزادی‌مان را دوست می‌داشتیم و می‌خواستیم، نوازش می‌کرد. آن روز جشن تولد عاطفه و مهربانی و لبخندهای محبت مردم بود که نثار هم می‌شد. مگر می‌شود که عاطفه در جشن عاطفه نبوده باشد. من نیز چون تو آن روز پیادرو و پیاده پیمای خیابانی بودم که انتهای‌اش آزادی بود. به همین خاطر نه تنها مثل عده‌ای فکر نمی‌کنم که من نیز مانند تو باید در زندان باشم. بلکه این که آزادم را حق خود می‌دانم و حق تو نیز می‌دانم که همین لحظه باید آزاد شوی. زندان جای پاهایی که« کالج» تا «آزادی» را نوردیده است نیست. بیا بیرون پیش ما.


شهاب‌الدین شیخی

من عاطفه‌ام 8

راه افتادیم به سوی خیابان انقلاب. از کوچه های فرعی که می آمدیم فکر می کردیم چقدر جمعیت خواهد بود؟ به هر طرف نگاه می کردی افراد با عجله می خواستند به جایی برسند. معلوم بود به کجا می روند در دستی بطری آبی و دست دیگر آماده برای بالا رفتن. اما به جمعیت که می رسیدند، تنها آرامش بود و سکوت. گاهی یکی مان سرعت می گرفت و به جلو می رفت تا ببیند تا کجا جمعیت ادامه دارد یا به بالای پل های عابر می رفتیم و تنها اعجاب باقی می ماند در چهره مان که کجا باور داشتیم این همه مدنیت در کشوری که همواره با خشونت روبرو بوده؟ سالها خفقان، آیا باور داشتیم بتواند این پختگی را ثمره دهد. قدم ها را که عبور می دادیم چهره های آشنا در میان انبوهی ناآشنایان، یکی پس از دیگری نمایان می شد. همه حق خود می دانستیم به انکار حداقلی ترین حقوق خود اعتراض کنیم، همه حق خود می دیدم به انکار خود اعتراض کنیم. حال، چگونه عاطفه را در بند می کنید وقتی همه با هم بانگ حق بودیم. ما همه عاطفه بودیم در روزهایی که بانگ حق طلبی سر میدادیم. چگونه می خواهی ملتی را به بند کشی تا به انکار خود تن دهد؟

جلوه جواهری

من عاطفه‌ام 7

عاطفه دربند بی‌عاطفه‌هاست...

عاطفه‌جان، می‌گویند روح لطیفت طاقت آن دیوارهای چرک را ندارد. می‌گویند گریه کردی، اشک ریختی و روح چرک صاحبان آن دیوارها به رحم نیامد. آن روز ما هم بودیم. فریاد زدیم ما بی‌شماریم و اکنون، بی‌عاطفه‌ها عاطفه‌ی سرزمینمان را به بند کشیده‌اند. هنوز هم بی‌شماریم، تعداد ما هزاران بار از تعداد اشک‌های بلورین تو که هر روز گونه‌هایت را خیس می‌کنند بیشتر است. فریاد ما هزاران بار از صدای لطیف تو که هر روز فضای چرک اوین را تطهیر می‌کند بیشتر است.

عاطفه‌جان، آنها سالها خونمان را مکیدند و با نانمان برای فرشته‌های ما زندان ساختند. تقصیر تو نیست، جرم ماست که آرام لمیده‌ایم و می‌گذاریم فرشته‌هایمان در اوین پرپر شوند. ای بی‌عاطفه‌ها! ما را هم به زندان بیفکنید، مگر تفاوت این زندان بزرگ با آن زندان کوچک چقدر است؟ ما هم آن روز در خیابان بودیم، همگی دیدیم که از بام پایگاه بسیج به هموطنانمان تیراندازی کردید و آنها دانه‌دانه بر زمین ریختند. همگی دیدیم باتوم‌های سیاهتان را که بر پوست و گوشت سپید فرزندان این سرزمین نشست. آه نگفتیم، خوردن و بردن و کشتن کار شماست. تعجبی نداشت، اکنون نیز بیایید و ببرید، بزنید و بکشید. عاطفه آنجاست و ما اینجا آسوده‌ایم. اگر زندان‌هایتان گنجایش میلیون‌ها ایرانی را دارد تک‌تک ما را ببرید تا مثل عاطفه با اشک‌هایمان زندان‌های چرکتان را تطهیر کنیم.

ای بی‌عاطفه‌ها! سرزمین ما، میلیون‌ها عاطفه دارد. تا زمانی که تک‌تک ما را به زندان نیفکنده‌اید خواب راحت نخواهید داشت. با اسیر کردن عاطفه‌ خونمان به جوش آمده است. بیایید که منتظریم، ببرید ما را که سرزمینمان بی‌عاطفه رنگ و بویی ندارد.

حسام میثاقی

من عاطفه‌ام- 6

بی عدالتی، بی رحمی، وقاحت نامردمانی پست کدامیک را بنویسم، آشنا ترین واژه با سرگذشتی که بر جوانانی چون من و تو، ملتی چون من و ما می گذرد کدام است.همه آمده بودیم تا انتخابات نمادی شود از مردم سالاری و پاسخی باشد به مطالبات انباشت شده نسلی که میراث دار توهمات پدران خویش از آزادی و کرامت، میباشد. واکنون چیزی جز شرنگ و تلخ کامی از سوی نامردمان نصیبش نیست. اما دیکتاتور زمانه نخواست مردم سالار باشند. نیرنگ، رذیلت و مردم ستیزی به ضرب زورو گدنک، سالار شد و باز آشکارا شد که ما،پدرانمان و پدرانشان هنوز اندر خم یک کوچه مانده ایم چه آنکه پس از صد سال و اندی دموکراسی خواهی استبدادی نصیبمان گشت که اولین دستاورد های مشروطه را نیز به قربانگاه برد.

این مقدمه درناک حاصلی تلخ تر داشت فراموش نمیکنم از میدان انقلاب تا آزادی من هم قدم به قدم همراه با میلیون ها نفر دیگر فریاد سکوت خود را در اعتراض به این مردم ستیزی، به خیابان آوردیم، تا ببینند مردمی را که ندیده گرفتند. میلیونها نفر در سکوت بدون هیچ شعاری حتی بدون آنکه ساقه گلی که خمیده شود، اعتراض مدنی بود به این ناراستی. اما در میدان آزادی بود که صدای گلوله برخاست مولودان حاکمیت دین که بر ادعای شرافت تکیه زده بودند به روی مردم آتش گشودند. زدند و گرفتند و دربند کردند و اوج وقاحت و دگم اندیشی خود را نشان دادند. اینک سالار، نفیر گلوله بود.

عاطفه هم در این روز میان این اعتراض آرام بود و دستگیر شد. دادگاه نمایشی، اتهام بی اساس، مجازاتی که برخاسته از بی عدالتی است برای او رقم خورد.

اگر عاطفه برای بیان حقش مجرم است، تنها نیست که من وما هم با اوهستیم. اگر او برای فریاد کشیدن در برائت از رذیلت و ظلم مجرم است تنها نیست که من و ما هم با او هستیم. در کنار او خواهیم ماند و برای استیفای حقوق از دست رفته مان آرام نخواهیم ماند.
عاطفه ی نازنین به قول زنده یاد پناهی اگه دوست داری با من ببین یا بذار باهات ببینم با من بگو یا بذار با تو بگم سلام هامون رو درد هامون رو عشق هامون رو تنهایی مون رو
هان ؟
جناب قاضی محترم حرمت نگه دار این اشک ها خون بهای عمر رفته ی ماست

مژده آمد که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز نخواهد ماند


فرناز کمالی

من عاطفه ام- 5

آنروز جای ما توی خانه‌هایمان نبود. جای ما توی خیابان بود. ما سر جایمان بودیم. امروز جای من اینجا نیست یا جای تو آنجا؟ چیزی سر جایش نیست. انگار یک جای کار اشتباه شده. محکومیت عاطفه نبوی را محکوم می‌کنم

علی موقر

من عاطفه ام 4

من مدتهاست خبرهای تو را دنبال می کنم عاطفه جان!!!! من در بازداشت غیر قانونی تو هیچ عاطفه ای ندیدم همینطور در خبر بازجوییهایت در ناجوانمردانه بازداشتت در اوین هم گویی رنگ و بوی عاطفه رفته بود شاید آنها که امروز با افتخار اوین را اداره می کنند فهمیده اند اوین از کمبود عاطفه رنج می برد عاطفه انسانی حقوق بشری عاطفه بودن آرام نوع بشر در کنار هم .

شاید تو را نگه داشته اند تا عاطفه رنگ و بویی بدهد به اوین بی رنگ و بوی خوارشان.

عاطفه جان عزیزکم

من در بسیاری از تجمعات اعتاضی بعد از انتخابات شرکت کرده ام در هیچکدامش مرتکب خلاف نشده ام بسیاری از تجمعاتمان در سکوت بود و روبانهای سیاه برای بچه های کوی دانشگاه از 25 خردادش بگیر تا توپخانه تا هفت تیر میدان ونک صدا و سیما چهلم شهدا و تنفیذ و تحلیف و روز قدس و 13 آبان. کارد به استخوانم رسید در 13 آبان که پلاکاردی با اسامی ضیا نبوی مجید دری و پیمان عراف و عکسی از تو بر آن حمل می کردم و خواستار آزادیتان بودم بابتش بسیار هم کتک خوردم اما حق را می گفتم که معتقدم بی گناه در زندانید و آنان که دشتهایشان آلوده گناهان بسیار است همچنان آزاد بر حکمرانی اشتباهشان ادامه می دهند

عاطفه جان

من هم در همه این روزها بوده ام اصلا اگر قرار است اتهام تو بهانه حضورت در 25 خرداد باشد بتر نیست قوه قضائیه که این روزها نامش شرمسار کارش شده است و تنها قضاوت است که انجام نمی شود و اتهام و اهانت رواجی بیش در آن دارد این قوه مسخره بهتر نیست همه آن 3 میلیون مدم تهران را که در روز 25 خرداد مشت محکمی بر دهان دروغگویان زدند بازداشت کنند؟ چرا که همه ما این روزها بیرون بوده ایم که اگر سکوت و راهپیمایی در سکوت جرم است چه خجالت زده است اصل 27 قانون اسای هیچ کاره این مرز و بوم.آهای ساکنان اوین و دستگاه بی شرم قضایی.

ما همه عاطفه ایم همه ما 3 میلیون نفر عاطفه هستیم و آن روز در خیابان راه رفتیم سکوت کردیم و در آرامش حرفمان را گفتیم ..حالا زندانی بسازید که 3 میلیون نفر در آن جا شوند و در کنار عاطفه روز به شب برسانند.


عاطفه عزیز

این روزها اوین همه ایران است نه فقط سلولهای بی شرم و بند 209 اش!!!!!! باور کن ما درکنار توهستیم..حالا که تو به این جرم هم محکومی خوب است آنها که محکومت کرده اند بدانند ما شریک جرمیم!!!! ما همه عاطفه هستیم بیایید مرا هم به اوین برید عاطفه آن روز 2میلیون و 999هزارنفر همراه داشت بیایید و همه را ببرید دستبند به دستان بی فکر!!!من برای آزادی تو و برای اینکه خبر این حکم بی دلیل صادره برای تو به همه دنیا برسد از هیچ کاری دریغ نخواهم کرد.


من هم یکی از عاطفه های ایرانم تا عاطفه هست من هم هستم محکم و پر عاطفه بمان تا همیشه نازنین دختر.


آویشن

من عاطفه ام-

عاطفه جان شش ماه است که هر روز خیابان های شهر کودتازده را زیرپا می گذاریم. اما نمی دانی که این روزها طنین شعارها چقدر ندای تو را کم می آورد.

یادت هست روزهای پس از کودتایی را که به بهار کوتاه و سبز پیش از انتخابات پایان داد؟‌ دست در دست هم خیابان های شهر را فتح می کردیم. هرچند از وقاحت دروغ ها و دزدی هایشان بهت در چشم مان موج می زد اما به رفتنی بودن شب ایمان داشتیم. و این ایمان را در تصاویر اعتراضات آرام و صلح آمیزمان برای چشمان تحسین گر دنیا مخابره می کردیم. می دانستیم که همه در خیابان ها انتظارمان را می کشند :


ارتش وحشت زده ای که سعی داشت وحشتش را پشت باطوم ها، گازهای اشک آور،‌ دست بندها و البته تفنگش پنهان کند و چند میلیون نفر از یاران مان با دست بند و سربندهای سبز و کاغذ نوشته های رهایی و دست های خالی ای که لحظه ای به علامت موفقیت بالا برده می شد، لحظه دیگری موسیقی همنوایی با سرودهایمان را می نواخت و لحظه ای دیگر به هم گره می خورد تا فریاد برآورد : "نترسید، نترسید ما همه با هم هستیم."

یادت می آيد که چه طور در آن روزهای گرم کیلومترها راه می رفتیم، ساعت ها شعار می دادیم و خستگی ناپذیر سرود می خواندیم؟ یادت است وقتی سرانجام به میدان آزادی رسیدیم دوستانمان درست مثل سی سال پیش از برج آزادی بالا رفتند و شعارهای سبزمان را بر آن هک می کردند؟

عاطفه جان خوب می دانی که ما به درخت و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم اما آن ها ترسیدند. دوستانمان را نه تنها به بند که به خاک و خون کشیدند و مادران نگرانشان را در حسرت نشانی سرگردان زندان ها، سردخانه ها و بیدادگاه ها کردند.

اما خیالت راحت باشد دوست ندیده ام،‌ بعد از آن که سهمت از آسمان در هواخوری کوچک اوین خلاصه شد، ما در تمام خیابان ها و کوچه پس کوچه های این شهر نهال های سبز کاشتیم. هنوز داربست های تکیه داده به برج سپید آزادی حضور سبزی را حکایت می کنند که دولت کودتا پس از شش ماه نتوانسته ردپایش را محو کند.

و ما هر بار که تن مان با باطوم هایشان آشنا می شوند و هر بار که نفس هایمان از سوزش گازهای اشک آورشان بند می آيد، به یاد عاطفه و عاطفه ها از روی آسفالت خیابان ها و سنگفرش پیاده روها بر می خیزیم تا در سرودهایمان دوباره بخوانیمتان یاران دبستانی من.

زینب پیغمبرزاده - 6 آذر 1388

من عاطفه ام 3

دوشنبه 25 خرداد: موج عظيمي از جمعيت در سكوت و گاه با صداي الله اكبر حركت ميكردند. جمعيتي كه آمده بود براي پس گرفتن حقش . خودم را قطره اي در اين دريا مي ديدم . فكر اينكه حكومت با اينهمه جمعيت مي خواد چيكار كنه سوالي بود كه همه از هم مي پرسيدن . و امروز ناباورانه عاطفه براي بودن در همين تجمع محكوم به حبس شده . اگر حضور در راهپيمايي چندين ميليوني حكم حبس داره پس ما را هم به زندان ببريد .


فروغ سمیع نیا

من عاطفه ام -2

-آدمها با احترام به هم حركت مي كردند. چشمها اعتماد داشتند به همديگر. سكوت بود و سكوت. چيزي شكسته نمي‌شد. به هيچ كسي توهين نمي‌شد. فقط يك سوال در چشمها بود، راي ما كجاست؟ دوشنبه شروع شد، بعد سه شنبه، بعد چهارشنبه، بعد شنبه ... جمعه، چهار شنبه، پنجشنبه، و ...

من بودم. ما بوديم. ميليون ها نفر بودند. رسانه هاي ملي اعلام كردند چه چندين ميليون بوديم. همه آدمهاي معترض. از بين اين همه يكي هايي كشته شدند. يكي هايي زنداني شدند. و يكي قرار است چهار سال در زندان بماند؟ما همه عاطفه ايم. ما هم در تجمع بوديم. ما هم در خيابان بوديم. يا همه با عاطفه چهار سال زندان مي‌مانيم يا عاطفه آزاد ميشود.


پرستو الهياري

من عاطفه ام-1

من روز 25 خرداد عاطفه رو تو خیابان آزادی دیدم. تا میدان آزادی با هم بودیم و با هم برگشتیم. هر کاری او انجام داده من هم انجام داده ام. راه رفتیم، سکوت کردیم، شعار دادیم، خندیدیم و شاد بودیم و از شور مردم لذت بردیم. این تمام اتفاقی بود که در آن عصر رخ داد. اگر سزایش این است که چهار سال به بند کشیده شویم من و چند میلیون نفر که در آن عصر کنار هم بودیم هم جایمان کنار عاطفه است. یا او بیگناه است و یا ما هم همه مجرميم

اميرحسين

من عاطفه ام ...

درحالي كه هر روز اخبار صدور احكام سنگين عليه فعالان سياسي تمام صفحات وب‌سايت‌ها را پر مي‌كند. يك خبر، يك محكوميت، روز سه شنبه 4 آذرماه، در ميان تمامي اخبار، منتشر شد و گم شد.

خبر 4 سال محكوميت دختري كه نه نامي بزرگ داشت و نه منصبي. قاضي دادگاه هم در جواب اعتراضش كه گفته بود، چرا سايرين را بعد از صدور حكم با قرار وثيقه آ‍زاد مي‌كنيد و من را نه، به او گفته بود كه " خودش را با آن‌ها مقايسه نكند." و عاطفه مقايسه نكرد،‌ نه با آن‌ها و نه با هيچ كس ديگر. اما آن‌جا كه صحبت از زنداني كشيدن و حبس به ميان مي‌آيد. عاطفه، هم‌پاي همان كساني حكم مي‌گيرد كه نبايد خودش را با آن‌ها مقايسه كند.

عاطفه نبوي، اولين زني است كه به دليل اعتراضات پس از انتخابات حكم محكوميت دريافت كرده است. آن‌هم تنها به دليل شركت در تظاهرات 25 خرداد. تظاهراتي كه خيلي از ما در آن شركت كرده‌ايم و از اين لحاظ هم جرم عاطفه‌ايم. اما حالا ما در خانه‌هايمان نشسته‌ايم و عاطفه بايد براي همه آن 3 ميليون نفري كه ‌آن روز در خيابان حضور داشتند، در زندان بماند. 4 سال.

كمپين " من عاطفه‌ام" از آن رو توسط جمعي از فعالان مدني تشكيل شده، تا توجه افكار عمومي و نهادهاي بين المللي را به حكم غيرعادلانه صادر شده عليه عاطفه نبوي جلب كند.از اين رو، ما در اولين فراخوان خود از همه كساني كه در اعتراضات پس از انتخابات و به خصوص در تظاهرات 25 خردادماه شركت كرده‌اند، مي‌خواهيم با نوشتن چند خط، براي عاطفه و براي دستگاه قضايي، بگويند كه ما هم‌جرم عاطفه هستيم و اگر قرار است او زنداني شود، بايد همه ما به جرمي مشترك زنداني شويم.عاطفه نبوي در زندان است و نامش در هياهوي اين همه خبر بازداشت و زندان گم شده است. اين دختر 28 ساله، بايد 4 سال در زندان بماند. براي يك روز حضور در خيابان. يك روز اعتراض. ما مي‌خواهيم بگوييم كه مانند او فكر مي‌كنيم. كه همه ما عاطفه هستيم. كه بايد همه ما را زنداني كنند.