من عاطفه ام - 42
عاطفه جان
من دور بودم و شاید برای این نبودنم آن روزها که برف پیری بر گیسوانم بنشیند، از بازگو کردن خاطرات، شرم بر چهره ام نقش ببندد. آن زمان که موجی از حسرت در صدایی که برای نسل فرزندانمان از اینروزها میگوید آزارم بدهد.
اما عزیزم؛ تو بودی، ایستادی و در بیدادگاهی محکوم شدی که در محکمه وجدانهای بیدار محکوم است.
به بندی کشیده شدی که محبوس گر رهایی است و شرمسار انسانیت.
آنها که دستبند سبزت را آهنین کردند ندانستند که ما همه، هم آوازان آزادی هستیم! ندانستند که ما همه عاطفه ایم.
سمانه موسوی
من عاطفه ام-41
آن روز که خیابان ِ خرداد خیس ِ اشک هامان بود ، دیدمت به گمانم !
میان دختران همرزم و همپای سرزمینم !
میان آن همه آرزو که فریاد می زدیم میانه ی خیابان آزادی !
و نمی دانستیم چه گناه بزرگیست به پا خواستن !
و تو هنوز نمی دانم محکوم به حکم ِ کدام حاکمی ! و ما اینجا تبعیدی ِ روزهای دور از تو !
همنام ِ بی نام ِ بندِ نمی دانم چند ِ اوین !
روزگارت خوش باد میان دیوارهای استبداد !
که از خشم من و تو دیگر ترک خورده و از جای پاهایمان که از خشم بر زمین می کوبیدیم
هنوز کبود و خونالود !
آن روز رنگ آسمان هم به تیرگی می زد به گمانم ،
از انعکاس ِ موج خشم چشمهامان که رو به آسمان بود،
و دست هامان که بی سلاح مشت می شد بر سر ِ ظلم ظالمان زمانه !
محکومی ِ بی عاطفه های سرزمینم !
حالا چشم های تو تنها نظاره گر سلولهای انفرادی و بندهای بی عبرت ِ این سرزمین اند !
بی آنکه بدانی جرمت چیست !
و ما بعد از تو بارها این جرم را تکرار کردیم و جای خالی ات را در این همه خیابان سبز کردیم !
و آنها نامت را گذاشتند اغتشاشگر ، و ما نفهمیدیم کدام اغتشاش !
ناممان را گذاشتند هزار نفر برانداز نظام ، وندانستیم مگر با هزار نفر هم می شود براندازی کرد !
خطابمان کردند قشر مرفهی که خوشی زده زیر دلتان ! و ما نمی دانیم هنوز کدام خوشی را می گویند !
عاطفه ی دربند ِ دیوارهای بیداد !
تاب بیاور بی عاطفگی مردان ِ سرزمینت را !
تکرار می شود تاریخ ، می دانم !
تاب بیاور روزهای نحس ِ حبس را !
این روزهای بعد از تو همیشه بارانی ست ،
بگذار باران ِاین روزها ، جای خالی حضورت را سبز کند ،
و جای خالی ِخیلی ها را که محکوم به شهادت و تبعید ِ این روزگار بودند !
بگذار باران دوباره سبزمان کند عاطفه !
عاطفه
من عاطفه ام-40
ولي اين روزها عاطفه جان شما و ديگر دوستانمان در ان سوي ديوارها تنها نيستيد.
همانطور كه در روز 25 خرداد نبوديد.
ما همه با هم گام برداشتيم و با هم خواهيم بود.
آينده از ان ماست.
سمانه عابديني
I am Atefeh: Campaign to Free Atefeh Nabavi Launched
Change for Equality: While the news of heavy sentences issued in the case of political activists has been widely publicized by the press and broadly published on internet sites covering the developments after the disputed Presidential elections on June 12, 2009, the four year mandatory sentence issued in the case of Atefeh Nabavi, on November 24, 2009 has not received due attention by the press.
Atefeh Nabavi, 28, is the first woman to receive a prison sentence in relation to charges brought against her for participating in protests following the Presidential elections in June, 2009. She was arrested, charged and sentenced for participating in a protest that drew millions on June 15, 2009. She is among the many unknown and ordinary citizens who were arrested for their participation in protests and only because they demanded accountability from officials with respect to their votes.
The Campaign to free Atefeh, called “I am Atefeh” was launched by a group of social activists to raise awareness about the unjust and heavy sentence issued in the case of this 28 year woman, whose name coincidentally means affection or empathy in Farsi.
In its first call to action, the Campaign “I am Atefeh” has invited all those who participated in protests following the elections, especially the June 15th protest, to write in support of Atefeh and in objection to the harsh sentence issued in her case by the Judiciary. The call to action, urges ordinary citizens and social activists to write about their participation in the protests and confess that they have committed the same crime as Atafeh. “We want to say that we too think like Atefeh. We are all Atefeh. You have to imprison us all,” reads the call to action. The following are translations of two of the entries published in response to this call of action and about the protests on June 25:
Parastoo writes:
People were respectful toward one another. You could see mutual trust in their eyes. There was silence and only silence. Nothing was broken. No one was insulted. There was only one question, apparent in the gaze of the protesters, “where is my vote?” It started on Monday, then Tuesday, then Wednesday, then Saturday..Friday, Wednesday, Thursday and…
I was there. We were there. Millions were there. The Media announced that there were millions at the protest—all of them critical, and protesting. From among those participating, some were killed. Some were imprisoned. And one is supposed to be imprisoned for four years? We are all Atefeh. We were all in those protests. We were all in the streets. Either we all serve four years in prison, along with Atefeh, or Atefeh must be released.
Amir Hossein Writes:
On June 25, I saw Atefeh in the street protests. We walked along side one another till Azadi (Freedom) Square. Whatever she did, I too did. We walked, we were silent, we chanted slogans, we laughed, we were happy, and we enjoyed the energy of the public. This is all that occurred on that afternoon. If in response we have to be imprisoned for four years, then I along with millions of other citizens, who were present on that afternoon, all belong in prison with Atefeh. Either she is not guilty or we are all criminals.
من عاطفه ام - 39
شاید نگاهمان تلاقی کرده، و لبخند سبزی که رشته پیوند همه مان بود، روی لب هامان دویده باشد.
تو هم مثل من لابد کنار دوستانت و تمام آن جمعیتی که تا بی نهایت ادامه داشت، به خاطر حقیقت انقلاب را گام میزدی، انقلابی که قرار بود به آزادی برسد...
تو هم شاید خاموش، دستت را به نشان پیروزی بالا بردی؛ چرا که مثل من و میلیونها "من"، می دانستی حق پیروز است...
نوشتم که بدانی و بدانند که"ما همه با هم هستیم"، و زندان اندازه همه ما جا ندارد!
من عاطفه ام - 38
I am Atefeh-37
Cristina Annunziata
Naples, Italy
نسرین ستوده: باید به فکر زندانی به گنجایش چهار میلیون نفر باشند!
شبکه جنبش راه سبز (جرس): پاسخ های صریح و حقوقی خانم نسرین ستوده وکیل یکی از بازداشت شدگان پس از راهپیمایی میلیونی 25 خرداد به پرسش های جرس، روایت تلخی است از آنچه در دستگاه قضایی ویران ما می گذرد.
عاطفه نبوی دانشجوی کارشناسی ارشد که امسال جزءدانشجویان ستاره دار و محروم از تحصیل شده است در تاریخ 25 خرداد در تظاهرات میلیونی مسالمتآمیز بازداشت میشود و پس از 5 ماه بازداشت غیرقانونی در روز 3 آذر به جرم شرکت در راه پیمایی به 4 سال حبس تعزیری محکوم شده است.وکیل عاطفه در مصاحبه ای که پیش رو دارید با صدایی خسته می گوید: "با این احکام سنگین، روزهای سختی بر وکلا و متهمان روزهای بعد از انتخابات میگذرد" نسرین ستوده، برنده جایزه سازمان حقوق بشر بینالملل در سال 2008 است؛ با خواندن حرفهای او شاید بتوان اندکی از سختی این روزها را درک کرد.
البته سابقهقبلی عاطفه در صدور این حکم بسیار دخیل بوده، ولی این دخالت دادن کاملا غیرقانونی است.او یکبار به دلیل اتهامات قبلی محاکمه و محکوم شده و مدت آن حکم سپری شده، حالا اگر دوباره کسی به اتهام جدیدی بازداشت میشود و اتهام جدید به قبلی ربط داده می شود این به لحاظ قانونی و منطق حقوقی در هیچ سیستم حقوقی ای پذیرفته نیست؛ بنابراین به طرق مختلف، حقوق عاطفه نبوی نادیده گرفته شده است.
پس عاطفه حق شکایت از دست اندرکاران پرونده اش را دارد؟
از طرف دیگر در جلسه دادگاه هم من به سوالات غیرعادی رئیس دادگاه اعتراض کردم. رئیس دادگاه به جای بازجویی موکّل من بستگان او را مورد سوال قرار میداد حتی از خانم نبوی پرسید که شوهر شما هم سابقه فعالیت سیاسی دارد؟ و وقتی با اعتراض من مواجه شد به من گفت: شما میترسید موکّلتان جواب بدهد؟ گفتم: بله ولی سوال شما غیرقانونی ست.بنابراین اگر هر کس مجموعه این روند را کنار هم بگذارد که یک بازداشت غیرقانونی،سوال و جواب های غیرقانونی و همه اینها؛ به این نتیجه میرسد که رسیدگی چندان بیطرفانه صورت نگرفته است.بنا به گفته یکی از زندانیان هم دوره با عاطفه،او قبل از انتقال به بند 209 اوین تحت فشار روحی شدیدی قرار گرفته بود؛ آیا این ادعا درست است ؟ـ عاطفه گفت که بارها از طرف بازجوها تحت فشار روحی قرار گرفته بود که اگر اتهامات بویژه اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق را بپذیری تو را کمک می کنیم و اگر نپذیری زندان طویل المدّت میدهیم؛ ولی به هرحال موکّل من نمی توانست چیزی را که انجام نداده بود قبول کند.عاطفه زیر بار این حرف نرفته زیرا هیچ ارتباطی با آن سازمان نداشته بنابراین در پرونده،دست کم ده بار گفته است که من هیچ ارتباطی با سازمان ندارم.
این که اصل 27 قانون اساسی مرتبا از سوی مسئولان نادیده گرفته می شود همه از مواردی ست که هیچ توجیه قانونی ندارد.اگر سیستم قضائی به این اقدامات غیرقانونی خودش ادامه دهد قطعا بر بحران های داخلی خودش می افزاید.
Dear Atefeh, to save the house from fire, we are bound to win.
The blog was quiuckly filled with messages of solidarity and hope. One reads: Our crime is the fact that we will not become like them and will not act like them. Our cime is the fact that we write to the prisoner and not the prison guard. We are bound to win this battle. The house is on fire. We are bound to win in oreder to save Zeinab, Habib, Rostam, Arash and many others from the wrath of fire that has balzed our home.
Don't worry. Nothing happens here.
Atefeh has written a note from her prison cell which was published on her blog. The first days of rain brought the smell of soil.Sometimes the raindrops creep into the cell from among the netwires on the top. These are the rebelious drops which have found their way into Ward 209 and soothe my face. Here, days are not seperated from each other, only an excuse to write. The 30th day is the same as the 57th day. Days and nights are an intertwined and are only identified by an event. Nothing happens here, except: 'A crime which is not explained', 'A lawyer who never comes', 'A court which is never in session'. We are standing outside the timezone.
من عاطفه ام-36
«احتمالا از امام حسین تا آزادی، دورتادور خیابون سیم خاردار می کشن می گن همه بازداشتین»
می خندیم و در زیباترین روز عمرمان، در خیابانی، به نام آرمان مان، قدم می زنیم.
در برگشت، جایی که جمعیت کمی خلوت تر شده پسری ایستاده و سرشماری مان می کند:
« چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و دو هزار و دویست و شش... چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و دو هزار و دویست و هفت ....»
بیست و پنج خرداد زیباترین روز عمر من بود؛ سه روز پس از آنکه به چهار سال زندان محکوم شدیم، روزی که در گرگ و میش بامدادش، همکلاسی هایمان را در کوی با تفنگ ساچمه ای شکار کردند، آمدیم تا چشم در چشم چماق و چاقو و تفنگ شکاری شویم، غافل که آمدن ما، باطل السحر شب است؛ همدیگر را یافتیم و دانستیم که ما بی شماریم. من تو را یافتم و تو من را. به عظمت ناپیدایمان پی بردیم و از آن به بعد «ما» شدیم.
از آن همه که ما بودیم، سهراب در خم کوچه نوزده سالگی به خاک افتاد، سیم تنبور زندگی کیانوش پاره شد و تو را، عاطفه، به چهار سال "زندان تر" محکوم کردند.
تو را به بند کشیدند تا فراموش کنند ناتوانی شان را. فراموش کنند که نمی توان از امام حسین تا آزادی سیم خاردار کشید.
از آن همه که ما بودیم عاطفه، گلوله شرمسار پا پس می کشد، رگ و بافت سهراب جوش می خورد و قلب جوانش خون روشن را می دمد در رگ های خشک، کیانوش سیم تنبور را می کشد و می بندد و سازش را کوک می کند و تو عاطفه، روی شانه های مردم، از دخمه ای که پارک خواهد شد، آزاد می شوی. آن روز، دیر هست و دور نیست.
چهار میلیون و هشتصد و پنجاه و دو هزار و دویست و ششمین همراهت در بیست و پنجم خرداد
صادق نوابی
من عاطفه ام-35
عاطفه جان! هنگام رای دادن، من همپای تو و دوستانت نبودم اما در فردای آن روز، سکوت مظلومانه ات زیر ضربات باتوم و سرخی نشسته در چهره ی معصومت به خاطر فحاشی های لباس شخصی ها یک همراه می طلبید. آن روز من هم بودم. کتک خوردم. فحش شنیدم و سرخ شدم. همپای تو. یادت که می آید. آن لباس شخصی در همان شب کذایی میدان ونک به چیزی اشاره کرد و گفت ما زنها برای آن به خیابان آمده ایم. درست مثل روزها ی بچگی که خودم را جلو می انداختم تا بجای برادر و یا خواهرم کتک بخورم، این بار هم آمدم تا اگر نتوانم به جایت حداقل همراهت کتک بخورم. می ترسیدم دیر برسم و تو تنها بمانی. می دانستم زجر کشیدن در تنهایی چقدر سخت است. اعتراض من در آن روز به دزدیده شدن رای نبود. به کودتای انتخاباتی هم نبود. اعتراض من به نقض حقوق انسانی تو بود. به گرفتن خیابان از تو بود. هر روز از کرج به تهران آمدم تا برای تو و همراه تو کتک بخورم. به جای هم و برای هم کتک خوردیم تا یادمان نرود آزادی بهایی دارد. زیاد طول نکشید فهمیدن اینکه آدم خودخواهی نیستی و به من هم حق می دهی برای طرح سالها مطالبات انباشت شده ام. کنار خودت جایی برای من خالی کردی. شانه به شانه ی هم راه می رفتیم. داشتن همپا راه را کوتاه می کرد. چشممان به آزادی بود. تا آزادی راهی نبود. هر روز قرار روز بعدمان را می گذاشتیم. من از کرج می آمدم. تو نمی دانم از کجا. شب در تلویزیون وطنی مسافران سرازیر شده از جزیره ی انگلیس معرفی شدیم و من راه دهاتمان را از تو پرسیدم. یک شب هم معتادمان خواندند و گفتند که شیشه مصرف کرده ایم. این را خبرگزاری صدیق فارس گفت. و من و تو هنوز هم نمی دانیم شیشه را می کشند یا می خورند.
حالمان گرفت از این همه دروغ. ، قصه ی من و تو، روایتگری از جنس خود ما می خواست. ننه جان گلستان نبود که زودی بپریم روی کرسی و بگوییم: «اِ ننه اینجای قصه رو جا انداختی.» و ننه سرخ شود. ننه دروغ گفتن بلد نبود. ننه فقط همه ی راست را نمی گفت. نگفتن ننه به خاطر شرم و حیا بود. اما اینان دروغ می گفتند درست مثل راست. نه فقط دروغ، آنها داستان ما را بی هیچ خجالتی عوض کردند. قصه ی ما را نه آن طور که بود که آنطور که خود خواستند تعریف کردند. بنا نبود اینگونه باشد. خواستیم تاریخ مملکتمان را خودمان بنویسیم و نوشتیم. تاریخ این مملکت قصه ی من و توست. و نوشتیم. من داستان تو را و تو داستان مرا. تمام صداقت و سادگی همان روزهای بچگی را ریختیم میان کاغذها.
من فقط یک روز دیر رسیدم و این درست همان روزی بود که تو را بردند. مثل همان روزی که به خواهرم دیر رسیدم و سهم او از تمام کتکهایی که بنا بود بخورد و من به جایش خوردم فقط یک ملاقه بود که محکم به فرق سرش خورد. سالها گذشته اما یادآوری اشکهای آن روز خواهرم هنوز عذابم می دهد. از بی تابیهای تو در زندان شنیده ام. از گریه هایت. جرم تو فقط همپایگی من و ما بود یا نه شاید فقط یک نسبت فامیلی خیلی ساده. شنیده ام به همین جرم خیلی ساده باید 4 سال در حبس بمانی. بچه نیستی تا خیلی راحت گولت بزنم و بگویم اگه چهارتا شب بخوابی 4 سال شده. و تو هم چهار شب را قد چهار انگشت من، کوتاه ببینی و خیلی ساده باور کنی زود تمام می شود. چهارتا 365 روز است. می دانی می شود چقدر؟! اووووویه. تو باید هزار و 460 شب بخوابی. خیلی زیاد است عاطفه. کاش می شد همه ی ساعتهای دنیا را به اندازه ی 4 سال جلو بکشم تا زود تمام شود. راستی چند دور باید عقربه ی ساعت را جلو بکشم تا بشه قد 4 سال؟! مثل همان دوره ی بچگی. وقتی که از تنهایی حوصله ام سر می رفت و کلافه می شدم، ساعت خانه ی مان را جلو می کشیدم تا چند ساعت زودتر به مدرسه بروم. فکر می کردم همه ی دنیا با این کار من به جلو خواهد آمد. ساعتها توی سرمای زمستون پشت در بسته ی مدرسه می نشستم تا باز شود. حالا ساعتها که نه باید چندتا زمستون پشت در بسته ی اوین بشینم تا تو بیای. دل خیابانها می تپد زیر قدمهای من و ما و تنگ است برای گامهای تو. کنار من و ما به اندازه ی شانه هایت هنوز یک جای خالی هست برای تو. دیدن مهربانی، رویایی بود که قدمتی داشت به اندازه ی سالهای عمرم و این روزها نیستی که ببینی مهربانی چه قدی کشیده تا خود خدا. همه آمدنت را به انتظار نشسته ایم. هیچ کس، هیچ کس را نمی شناسد. انسان بودن بهانه ی دوستی هایمان شده است. دوستان نادیده بسیار داری که می نویسند از تو. قرار نیست قصه ی تو فراموش شود. می نویسند تا روزی که تو بیایی. اصلاً می نویسند برای روزی که بیایی. قرار شد بنویسیم داستان هم را تا از یاد نبریم قصه ی هم را.
عاطفه جان! آنجا که هستی تو هم قصه ی من و ما را برای حکومتیان بگو. بگو با آوردن سرباز و گلوله، طناب دارو باطوم، زنجیر و گاز اشک آور به خیابانهای زیر گام ما بزرگترین اشتباه تاریخ حکومتشان را مرتکب شدند. بگو با این کارشان حتی به حاشیه رفته هایی همچون من هم وارد میدان شدند. بگو تا وقتی که اعتراض مسالمت آمیز تو و فریاد سکوت تو پاسخی از سر مهربانی و عاطفه دریافت نکند مطمئن باشند که من برای تو کتک می خورم. برای تو آوارگی و دربدری به جان می خرم و به جای تو می میرم.
سوسن محمدخانی غیاثوند
من عاطفه ام-34
نازنين گل سرزمين ايران اميدوار باش كه خداوندگار ايران زمين اجازه نميدهد ظالمان تشنه قدرت بيش از اين بتواند به تاخت و تاز ادامه دهند.آرزومند ديدن روز آزادي تو و همه اسيران دربند هستم.
ناهيد
من عاطفه ام-33
فکر اولیه این کمپین این بود کسانی که در روز 25 خرداد درکنار تو و میلیونها عاطفه دیگر درراهپیمایی سکوت شرکت کرده بودند ، برای رهایی تو از بند برایت نامه ای بنویسند. رشکم می امد به همه کسانی که آنروز را زیسته بودند و من در سرزمینی خشونت زده تر از سرزمین خودمان، تنها صفحات اینترنتی را با دلهره ای عجیب مرور می کردم. تا اینکه اولین خبرهای حضور میلیونی مردم را از همان صفحات خواندم و دلهره ام به اشتیاقی جان سوز تبدیل شد. ظلم است اگر من به خاطر اینکه در آن روز در کنار شما نبودم، هرچند قلبم را به این راهپیمایی فرستاده بودم، نتوانم درباره این روز بنویسم. من با حسرتی سراسر شوق این روز را زیستم، اشک ریختم و به آن بالیدم.
امروز هم به تو و همه آنهایی که از چهار گوشه سرزمین مان، ایران، برای آزادی اندیشه و انسان، زندانی توهم کوته اندیشان هستید، می بالم.
عاطفه جرم ما این است که مانند انها نمی اندیشیم و مانند آنها عمل نمی کنیم. بگذار با همین سکوتم فریاد بزنم که جرم این نیست، جرم این است که ما در این سرزمین برای رهایی زندانی نه به زندانبانان که به زندانی نامه می نویسیم. مویه بر این خاک! چگونه دستان مان از ریسمان عدالت کوتاه شد؟
عاطفه ، ما مجبوریم پیروز شویم و گرنه آزادی از این خانه رخت برخواهد بست و مزد گورکن ازآزادی آدمی افزون تر خواهد شد.
عاطفه ، ما مجبوریم پیروز شویم وگرنه آنها پیروز خواهند شد میان مردمان این سرزمین به بهانه زبان و دین دیوار بلند جدایی بکشند.
عاطفه ، ما باید پیروز شویم به خاطر نجات زینب ها، حبیب ها، رستم ها، ارسلان ها و آرش ها. به خاطر نجات خانه از آتش.
هم سلولی آزاد
من عاطفه ام - 32
من عاطفه ام - 31
من عاطفه ام-30
من عاطفه ام-29
I join the campaine to free Atefwh.
Ali Amiri
من عاطفه ام-28
من يك مادرم. و تو ميتوانستي دختر من باشي. بسيار متاثرم كه تو را به جرم بيان انديشه ات و احساس نارضايتي ات مانند هر شهروندي كه ميتواند اعتراض كند به زندان كشانده اند. متاسفم كه در فضايي زندگي ميكنيم كه اجازه نداريم بگوييم حالمان بداست كه غمگينيم كه اعتراض داريم و بايد در فضايي ترس آلود شاهد اين ماجراهاي تلخ شويم. متاسفم دخترم كه تو آنجايي و ما اينجا نميتوانيم برايت كاري كنيم. من خجالت ميكشم و غمگين ميشوم. اما هنوز نااميد نشده ام. اميدم به روزهاي خوشي است كه همه شماها بيرون باشيد و در فضايي كه اجازه نفس كشيدن داريم كنار يكديگر به هم لبخند بزنيم. متاسفم كه شاهد رنجي اما استوار باش. اي كاش جهان را صلح در بر ميگرفت. ايكاش ميشد يك روز صبح بيدار شويم و ببينيم كه آسماني آبي همه جا را فرا گرفته است و بر سر هر كوي و برزن پرجم عشق و آزادي برافراشته اند. ايكاش هيچ وقت جنگي نبود. ايكاش ميشد خنديد. ايكاش ميشد اينهمه انتظار نكشيد و اينهمه رنج نبرد.
مادرت
من عاطفه ام-27
بیایید همه چیز را ول کنیم و برویم حبس. باور کنید اینجا بودن ارزش ندارد. هیچ ارزشی ندارد. فقط عذاب می کشی. رنج می بری. از اینکه داری نفس می کشی و آسمانت محدوده ای ندارد. از اینکه دستشویی رفتنت اجازه نمی خواهد.از اینکه کسی کاری به کارت ندارد و نباید به دروغ یک چیز را هزار بار تکرار کنی و بعد هم به اتهام همان ها محکوم شوی.
بیایید بی خیال همه چیز بشویم و برویم به جرم همان کارهایی که همه مان با هم انجام داده ایم دستمان را ببریم بالا و بگوییم ما هم بودیم. تا بالاخره این وجدان بی صاحب آرامش بگیرد.
بگذار اصلا راستش را بگویم. من دیگر اعصابش را ندارم. من دیگر نمی توانم صاف صاف راه بروم و چشم بدوزم در چشم آدم هایی که می خواهند بگویند انسان های شریفی هستند. حق طلبند. مومن اند و مسلمان؛ اما هیچ چیز نیستند.بعد از شنیدن این همه اتهام و احکام سنگین وجدان شان درد نمی گیرد. چه دردی؟ تازه حس می کنند جایشان بازتر شده است. خیال شان راحت تر شده. دنیای اطرافشان از لوث وجود انسان های شرور پاک شده. حالا می شود با خیال راحت تر به عبادت پرداخت. تحصیل علم کرد. تازه خدا را هم هزاران مرتبه شکر می کنند که به لطف دستگاه قضایی عادل همه به سزای اعمالشان می رسند. "فقط کاش همین یک مقدار رافت اسلامی را هم نمی کردند که بقیه درس عبرت بگیرند".
کاش حرف نمی زدند. کاش مثل تمام این ماه های سیاه و تلخ سکوت می کردند و می گذاشتند آنها که ملول اند بمیرند به درد خودشان. اما حالا سکوت را شکسته اند و تحلیل می کنند. در وضعیتی که عاطفه نبوی،که هرگز نه اسمش را شنیده بودم و نه می شناختمش، به خاطر راهپیمایی به ۴ سال حبس محکوم می شود از ندا حرف می زنند و اینکه معلوم نیست به دست چه کسی کشته شده. "از کجا معلوم دست عوامل استکبار در کار نباشد؟" می دانید؟ بالاخره هرکس به راه ارباب خویش می رود. به راه رسانه ی متبوع. همان طور که پیداست فعلا برای فرافکنی، ندا بیشتر روی دور است.
بیایید ول کنیم همه چیز را. باور کنید هیچ ارزشی ندارد. فردا و پس فردایی که هر کدام ما به جای عاطفه نشسته باشیم باز هم دنیا راه خودش را می رود. باز کلاس های درس برگزار می شود بدون حضور تک تک ما. و اساتید برای دیوارها هم حرفشان را می زنند. مگر الان غیر از این است؟ آن عده ای هم که مانده باشند جزوه های مرتب و تمیز و خط نخورده شان را می نویسند.
سمینارهای علمی و مناظره های کاملا برابر با حضور نماینده های اصلاح طلب و اصولگرا هم. کاروان علم و دانش هم. غذاهای سلف هم اگر نباشیم می فروشندش به یک آدم گرسنه ی دیگر. یا اصلا اگر کسی نباشد می ریزندش دور. چه فرقی می کند؟
رفقا هم بعد از چند وقت به نبودن مان عادت می کنند. همان طور که الان به بودن مان عادت کرده اند. نوشتن و گفتن از اسرای دربند هم خز می شود. کسی که زیاد از این حرفها بزند آدم چیپی به حساب می آید که به علم توجه نمی کند و مفت می گوید و می خواهد فضا را ملتهب کند و اذهان عمومی را مشوش و به جای اینکه بیاید درباره تاریخ علم و نظریه سازی حرف بزند چسبیده به یک مشت حرف ژورنالیستی و ناامیدانه تاریخ مصرف دار. بگذار بگویم اصلا... بودن و نبودن ما اینجا فرقی نمی کند. می رود دنیا راه خودش را. پشت آن دیوارهای سنگی با سیم خاردار در حاشیه کوه های بالای شهر که اسم و هوایش هم دل آدم را می گیراند.
بی خیال. بیا جمع کنیم و برویم. ارزشش را ندارد هیچ...
مريم
من عاطفه ام-26
ندا ، صدای یک ملت بود . آوازی خوش که آزادی را فریاد میکرد و حق انتخاب را . به زور کودتای جهالتتان آنرا به خون کشیدید . ندایمان را فرو نخوردیم و از آن پس فریاد زدیم .
سهراب را کشتید و دانستیم که باید چون رستم بایستیم .
اشکان را کشتید ، اشکمان را پاک کردیم و بغضمان را فرو خوردیم .
عاطفه را هم میخواهید به بندکشید ؟ آخر حرامیان ، با بند عاطفه چه برایمان میماند جز خشم ؟
بترسید در دلهای سیاهتان که با حبس شدن عاطفه ، خشم جای آنرا میگیرد و موجی را که سر باز ایستادن نیست ، چون به خشم آید ،پایه های سست حکومت جهل و جور و فسادتان را با خود خواهد برد تا قهقرای سیاه تاریخ .
به خود آیید و با دم شیر پرچم سه رنگ ایران بازی نکنید . ما سبز را برگزیده ایم به نشان اصلاح و نوسازی . سپید بودیم به نشان صلح و آرامش . اما مام میهن ، رنگ دیگری هم در بیرقش دارد . از سرخی ذهنمان بترسید که روز آن اگر برسد ، لحظه ای را تاب مقاومتتان نیست در برابر خونخواهی این ملت آزاده . بترسید و تفنگهایتان را زمین بگذارید . این آخرین پیام است .
وبلاگ دیدگاه
من عاطفه ام-25
روز 25 خرداد 88، مدنی ترین حرکت مردم ایران با بیش از3 میلیون نفر شرکت کننده، انجام شد. آنها فکر می کردند بعد از سالها به این بلوغ رسیده اند که بتوانند نظر خود را همانند مردم سایر کشورها به شکل راه پیمایی اعلام کنند. راه پیمایی که هیچ منعی در قانون اساسی برای آن دیده نشده است. یک نفر از آنها دختری به نام عاطفه نبوی، بعد از 4 ماه به 4 سال زندان محکوم شده است. عاطفه در آن روز مثل بقیه بود، آیا امروز آن 3 میلیون نفر هم مثل او هستند؟ او چه گناهی دارد که 4 سال از بهترین سال های عمرش را باید از او بگیرند؟! آیا از خود پرسیده ایم که در کشورهای دیگر جزای یک روز راه پیمایی چقدر است؟ ما همه مثل عاطفه بودیم در آن روز، ما همه مثل او راهپیمایی سکوت داشتیم، ما شب را در خانه بودیم اما او را بردند، ما 4 ماه آزاد بودیم اما او در بند، مگر او با بقیه فرقی داشت؟ ما در آن روز مثل عاطفه بودیم، امروز او هم باید مثل ما باشد. عاطفه جان به یاد بیاور استواریت را در فتح "اورم" و "قدمگاه"، به یاد بیاور که چگونه با قدم های شمرده ات فقط به قله نگاه می کردی و هراسی از راه نداشتی. عاطفه جان بی صبرانه انتظارت را می کشیم.
علي
من عاطفه ام-24
صدايت را در خيابان هاي شهر به ياد دارند مبارزم.زنده و گرم است فريادت در اين سرماي زمستاني.انگار مي وزد در كوچه ها و خيابان ها.مي وزد و گسترده مي شود.مي دانم آنقدر گسترده مي شود كه مي آيد و مي شكند اين همه ديوار و حصار را ..و مي شكند و رها مي شويم.
درست مانند صدايت كه هرگز نمي توان به بندش كشيد.
هنگامه
من عاطفه ام-23
ترسي ندارد سري كه بريده است !
آخر مگرنه مگرنه در كوچه عاشقان گشته ام من ؟!
هرگز فكر نميكردم دختر آرام و مهرباني كه تنها يكبار ديده بودم اگرچه پيشتر وصفش را بسيار شنيده گذشته اي چون من داشته باشد !
اين بار او به جرم خويشاوندي با كساني كه چون بسياري ديگر زير بار هر جور حرفي نمي رفتند محاكمه مي شود !
اتفاقي كه ممكن است متوجه من يا خيلي از ماها باشد و چه بيهوده مي انگاشتم پنهان كردن گذشته ام را از زير خروارها خاك .اما انگار مادرم بيش از من و ما مي دانست كه شناسنامه ام را باطل كرد!
سرت را بالا بگير دختر ما همه سيلي خورده ي اين خاكيم !
نسرين مزرعه
من عاطفه ام 22
Atefeh Saved Me; I Am Atefeh 21 !
As I searched for some shimmer of hope amidst this sea of darkness, what saved me was the
certainty that Atefeh was out there. That she too felt my pain and despair. That she would not - could not - keep quiet. What saved me was knowing that there were millions like and with Atefeh in Iran.
Today some are dead, others yet are on the run and too many are locked up in jails. Atefeh Nabavi is one of those jailed. Her “crime” is participation in a peaceful protest on June 15th. For this “crime”, that I would so willingly have shared in had I been in Iran, she has been sentenced to 4 years in prison.
And I who relished in the chants of that day of “be not afraid, be not afraid, we are all together” can not let Atefeh alone; for I am Atefeh! I shared her humiliation, I share her hopes and I will share her burden.
Shiva Nojo,
Germany
من عاطفه ام-20
چه قدر حقیرند دیوار های زندانت عاطفه...
من عاطفه ام 19
بنفشه جمالی
من عاطفه ام 18
حاکمیت در برابر این مردم معترض تندی می کند و خشونت به خرج می دهد. به سوی مردم شلیک می کند و کودک و جوان و پیر را کتک می زند. همیشه اسم زن که می آید به بهانه زن بودن آنان را ازحقوق اساسی شان محروم می کند و به کنج آشپزخانه هدایت می کند. همین حاکمیت اما در اعتراضات، زنان را که در خط اول حضور دارند حسابی مواخذه می کند و از نهایت ابزارهای سرکوب برای خاموش کردن آنها بهره می برد.
حکم عاطفه 4 سال زندان برای 1 روز شرکت در راهپیمایی است که بیش از 1 میلیون نفر در آن شرکت داشته اند.
قاضی این ناعدالت خانه چه معیاری برای این حکم داشته است؟ چرا از میان بیش از 1 میلیون نفر، عاطفه چنین حکمی می گیرد؟ چرا امنیت ملی این کشور چنین سست شده است که چند ساعت ایستادن در خیابان و اعتراض کردن باعث برهم خوردن امنیت ملی آن می شود؟
عاطفه جان! بسیاری از دوستان معتقدند تو 4 سال در زندان نخواهی ماند. یا تو را آزاد می کنند یا تو آزاد خواهی شد. اما 4 سال نخواهد بود. لطفا صبر کن و تحمل داشته باش. تو را بیرون از زندان می بینیم. مثل قدیم برایمان شعر می خوانی و آرام گام برمی داری و به عظمت کوه مقابلت خیره می شوی.
علی سلامتی
I am atefeh 17
Peace.
من عاطفه ام 16
ای حاکمان شهر بی عاطفه, عاطفمون,ترانه ي ندای آزادیمون را ازمون گرفتین من بدون آنها ارزشی ندارم. هیچوقت صدای بی صدای من را نشننیدید پس حداقل صدای اشکهایم را بشنوید ,صدای قلبم را بشنويد,با شما هستم که خود را از هر گناهی مبرا می دونید عاطفه هامون را با ترانه ی نداي آزادیمون پس بدین یا من را هم ببرید پیش اونها.
جرم من و عاطفه چیست؟ که باید بابتش چهار سال دیگر هم خفه شم به چه جرمی آزارم میدهید. شما به من یاد دادید که قرآن معجزه ی پیامبراست.من هم خواندم تا ببینم معجزه ای که میگین چیست اولین جمله ای که خواندم این بود:"ای انسانها من شما را آزاده آفريدم" این روزها مي بینم که حاکمان شهر بی عاطفه به معجزه ی پیامبرشون هم اعتقاد ندارند.
به امید ديدن روزهای آزادی بیان و اندیشه
لیلا خاپور
I am atefeh 15
Marco Curatolo
Roma, Italy
من عاطفه ام 14
عاطفةعزيز ما هنوز همچون تو نا اميد نگشته ايم.
ايستادگي مي كنيم و پايداري و صبر را براي رسيدن به آزادي و زدودن استبداد از افرادي همچون تو آموخته ايم.
من عاطفه ام 13
برای آزادی به پا می خیزی
من عاطفه ام-12
هرگز بعد از جدایی از روزهای خوب دانشگاه و جلسات نشریه مستقل دانشجویی کوچکمان حتی فکرش را هم نمی کردم که روزی نام تو را در لیست زندانیان ببینم!
عزیزم هنوز هم صدای شیرینت وقتی که با جدیت تمام از عقاید آزاداندیشانه ات دفاع میکردی در گوشم است ...
وقتی که برای زنان مینوشتی ...
تو تنها زنی نیستی که بهای آزاداندیشی و یا شاید دگراندیشی را میدهد ...
نام بزرگت در زمره دلاورمردانی که برای دفاع از آزادی می کوشند بر صفحه تاریخ خواهد درخشید ...
به تو غبطه میخورم از بلندی نگاهت
به تو غبطه میخورم از صلابت کلامت ...
و بر خود می بالم که افتخار دوستی تو را داشتم ...
باشد که فردای آزادی پرچمدار صلح و خوشبختی برای همه باشی
عزیزم راهت ادامه دارد
من عاطفه ام -11
عاطفه! من و تو ما هستیم زنجیری ناگسستنی که قرار است آزادی به ارمغان بیاورد نه بند و اسیری.
عاطفه! تو نمی توانی خود را مخفی کنی مگر می شود نوری خود را در ظلمت پنهان کند تو لا جرم می درخشی خصوصیت وجودی تو درخشیدن است.سربازان تاریکی چه خیال باطلی دارند که قصد خاموشی تو را دارند.
عاطفه! تازگی ها خورشید از سمت غرب طلوع می کند جایی حوالی درکه.
عاطفه! اینجا این به اصطلاح بیرون همه می گویند من عاطفه ام مرا هم دستگیر کنید.
سعید جلالی فر
من عاطفه ام10
اما بعد از 22 خرداد بیشتر برای با هم بودن وقت داشتیم.همان روزهایی که با هم به دنبال رای به نا حق گم شده مان می گشتیم ،به دنبال جوابی برای خون به نا حق ریخته شده و حق به نا حق زندانی شده می گشتیم.
عاطفه به یاد می آوری روز 25 خرداد را .به یاد می آوری که برای ترساندن من و تو شایعه کرده بودند که به برادران باتوم بدست حق تیر داده اند. که می زنند ،می بندند ، می کشند. اما ما رفتیم . من و تو و پنج میلیون نفر دیگر. به یاد می آوری که چطور از جمعیت بی شمار ما ترسیدند باتوم هایشان را غلاف کردنند و به کوچه های فرعی عقب نشینی کردند. از من و تو ترسیدند. به یاد میآوری روز هایی را که من و تو میلیونها نفر دیگر در سکوت به اعتراض می کردیم. تمام روز های خرداد ، تیر، مرداد، شهریور، مهر و آبان را.
عاطفه شنیده ای که بعضی خبر از زندانی بودنت میدهند؟ می گویند ماه هاست زندانی هستی.چطور ممکن است که تو ماه ها در زندان باشی تو که 13 آبان با من بودی، روز قدس، چهلم شهدا و... . اما همان روز ها هم من را به تعجب وا می داشتی. مثلا همان روز بیست و پنجم خرداد. مگر من و تو با هم نبودیم؟پس چطور مادرم تو را چند خیابان جلوتر دیده بود ، پدرم هم تو را دور میدان آزادی دیده بود. امروز هم همین طور است. بعضی ها می گوییند که تو زندانی هستی شاید اشتباه نکنند اما من مطمنم که تو آزادی ما با هم برای شانزده آذر برنامه ریخته ایم ، برای محرم و 22 بهمن و ... .
عاطفه می گویند به جرم شرکت در راهپیمای 25 خرداد به چهار سال زندان محکوم شده ای. پس چرا من محکوم نشدم و مادرم و پدرم و تمام دوستانم و تمام کسانی که می شناسمشان؟
اما عاطفه اگر واقعا زندانی هستی و به چهار سال زندان محکوم شده ای ازت می خواهم که به قاضی دادگاه درباره من بگویی، در باره مادرم و پدرم و تمام دوستانم و تمام کسانی که می شناسمشان و همگی در رهپیمایی روز 25 خرداد شرکت کرده اند.
من عاطفه ام 9
من عاطفه ام-
من عاطفهام 8
جلوه جواهری
من عاطفهام 7
عاطفهجان، میگویند روح لطیفت طاقت آن دیوارهای چرک را ندارد. میگویند گریه کردی، اشک ریختی و روح چرک صاحبان آن دیوارها به رحم نیامد. آن روز ما هم بودیم. فریاد زدیم ما بیشماریم و اکنون، بیعاطفهها عاطفهی سرزمینمان را به بند کشیدهاند. هنوز هم بیشماریم، تعداد ما هزاران بار از تعداد اشکهای بلورین تو که هر روز گونههایت را خیس میکنند بیشتر است. فریاد ما هزاران بار از صدای لطیف تو که هر روز فضای چرک اوین را تطهیر میکند بیشتر است.
عاطفهجان، آنها سالها خونمان را مکیدند و با نانمان برای فرشتههای ما زندان ساختند. تقصیر تو نیست، جرم ماست که آرام لمیدهایم و میگذاریم فرشتههایمان در اوین پرپر شوند. ای بیعاطفهها! ما را هم به زندان بیفکنید، مگر تفاوت این زندان بزرگ با آن زندان کوچک چقدر است؟ ما هم آن روز در خیابان بودیم، همگی دیدیم که از بام پایگاه بسیج به هموطنانمان تیراندازی کردید و آنها دانهدانه بر زمین ریختند. همگی دیدیم باتومهای سیاهتان را که بر پوست و گوشت سپید فرزندان این سرزمین نشست. آه نگفتیم، خوردن و بردن و کشتن کار شماست. تعجبی نداشت، اکنون نیز بیایید و ببرید، بزنید و بکشید. عاطفه آنجاست و ما اینجا آسودهایم. اگر زندانهایتان گنجایش میلیونها ایرانی را دارد تکتک ما را ببرید تا مثل عاطفه با اشکهایمان زندانهای چرکتان را تطهیر کنیم.
ای بیعاطفهها! سرزمین ما، میلیونها عاطفه دارد. تا زمانی که تکتک ما را به زندان نیفکندهاید خواب راحت نخواهید داشت. با اسیر کردن عاطفه خونمان به جوش آمده است. بیایید که منتظریم، ببرید ما را که سرزمینمان بیعاطفه رنگ و بویی ندارد.
حسام میثاقی
من عاطفهام- 6
عاطفه ی نازنین به قول زنده یاد پناهی اگه دوست داری با من ببین یا بذار باهات ببینم با من بگو یا بذار با تو بگم سلام هامون رو درد هامون رو عشق هامون رو تنهایی مون رو
هان ؟
جناب قاضی محترم حرمت نگه دار این اشک ها خون بهای عمر رفته ی ماست
مژده آمد که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز نخواهد ماند
فرناز کمالی
من عاطفه ام- 5
علی موقر
من عاطفه ام 4
عاطفه جان عزیزکم
من عاطفه ام-
یادت هست روزهای پس از کودتایی را که به بهار کوتاه و سبز پیش از انتخابات پایان داد؟ دست در دست هم خیابان های شهر را فتح می کردیم. هرچند از وقاحت دروغ ها و دزدی هایشان بهت در چشم مان موج می زد اما به رفتنی بودن شب ایمان داشتیم. و این ایمان را در تصاویر اعتراضات آرام و صلح آمیزمان برای چشمان تحسین گر دنیا مخابره می کردیم. می دانستیم که همه در خیابان ها انتظارمان را می کشند :
ارتش وحشت زده ای که سعی داشت وحشتش را پشت باطوم ها، گازهای اشک آور، دست بندها و البته تفنگش پنهان کند و چند میلیون نفر از یاران مان با دست بند و سربندهای سبز و کاغذ نوشته های رهایی و دست های خالی ای که لحظه ای به علامت موفقیت بالا برده می شد، لحظه دیگری موسیقی همنوایی با سرودهایمان را می نواخت و لحظه ای دیگر به هم گره می خورد تا فریاد برآورد : "نترسید، نترسید ما همه با هم هستیم."
یادت می آيد که چه طور در آن روزهای گرم کیلومترها راه می رفتیم، ساعت ها شعار می دادیم و خستگی ناپذیر سرود می خواندیم؟ یادت است وقتی سرانجام به میدان آزادی رسیدیم دوستانمان درست مثل سی سال پیش از برج آزادی بالا رفتند و شعارهای سبزمان را بر آن هک می کردند؟
عاطفه جان خوب می دانی که ما به درخت و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم اما آن ها ترسیدند. دوستانمان را نه تنها به بند که به خاک و خون کشیدند و مادران نگرانشان را در حسرت نشانی سرگردان زندان ها، سردخانه ها و بیدادگاه ها کردند.
اما خیالت راحت باشد دوست ندیده ام، بعد از آن که سهمت از آسمان در هواخوری کوچک اوین خلاصه شد، ما در تمام خیابان ها و کوچه پس کوچه های این شهر نهال های سبز کاشتیم. هنوز داربست های تکیه داده به برج سپید آزادی حضور سبزی را حکایت می کنند که دولت کودتا پس از شش ماه نتوانسته ردپایش را محو کند.
و ما هر بار که تن مان با باطوم هایشان آشنا می شوند و هر بار که نفس هایمان از سوزش گازهای اشک آورشان بند می آيد، به یاد عاطفه و عاطفه ها از روی آسفالت خیابان ها و سنگفرش پیاده روها بر می خیزیم تا در سرودهایمان دوباره بخوانیمتان یاران دبستانی من.
من عاطفه ام 3
من عاطفه ام -2
پرستو الهياري
من عاطفه ام-1
من عاطفه ام ...
درحالي كه هر روز اخبار صدور احكام سنگين عليه فعالان سياسي تمام صفحات وبسايتها را پر ميكند. يك خبر، يك محكوميت، روز سه شنبه 4 آذرماه، در ميان تمامي اخبار، منتشر شد و گم شد.
خبر 4 سال محكوميت دختري كه نه نامي بزرگ داشت و نه منصبي. قاضي دادگاه هم در جواب اعتراضش كه گفته بود، چرا سايرين را بعد از صدور حكم با قرار وثيقه آزاد ميكنيد و من را نه، به او گفته بود كه " خودش را با آنها مقايسه نكند." و عاطفه مقايسه نكرد، نه با آنها و نه با هيچ كس ديگر. اما آنجا كه صحبت از زنداني كشيدن و حبس به ميان ميآيد. عاطفه، همپاي همان كساني حكم ميگيرد كه نبايد خودش را با آنها مقايسه كند.
عاطفه نبوي، اولين زني است كه به دليل اعتراضات پس از انتخابات حكم محكوميت دريافت كرده است. آنهم تنها به دليل شركت در تظاهرات 25 خرداد. تظاهراتي كه خيلي از ما در آن شركت كردهايم و از اين لحاظ هم جرم عاطفهايم. اما حالا ما در خانههايمان نشستهايم و عاطفه بايد براي همه آن 3 ميليون نفري كه آن روز در خيابان حضور داشتند، در زندان بماند. 4 سال.
كمپين " من عاطفهام" از آن رو توسط جمعي از فعالان مدني تشكيل شده، تا توجه افكار عمومي و نهادهاي بين المللي را به حكم غيرعادلانه صادر شده عليه عاطفه نبوي جلب كند.از اين رو، ما در اولين فراخوان خود از همه كساني كه در اعتراضات پس از انتخابات و به خصوص در تظاهرات 25 خردادماه شركت كردهاند، ميخواهيم با نوشتن چند خط، براي عاطفه و براي دستگاه قضايي، بگويند كه ما همجرم عاطفه هستيم و اگر قرار است او زنداني شود، بايد همه ما به جرمي مشترك زنداني شويم.عاطفه نبوي در زندان است و نامش در هياهوي اين همه خبر بازداشت و زندان گم شده است. اين دختر 28 ساله، بايد 4 سال در زندان بماند. براي يك روز حضور در خيابان. يك روز اعتراض. ما ميخواهيم بگوييم كه مانند او فكر ميكنيم. كه همه ما عاطفه هستيم. كه بايد همه ما را زنداني كنند.