من عاطفه هستم.من زن هستم. از زما نی که خودم را شناختم يادم میاد که بهم یاد دادند اعتراض نکن همين که هست. باید همیشه بگی چشم .هیچ کس نباید صدات را بشنوه.اجازه نداری بدون بزرگتر جایی بری.با جنس مخالف حرف نزن.نخند.اشکت را نباید کسی ببینه.اگر مادرت,پدرت,برادرت,شوهرت یا هر انسان دیگری زور بهت گفت,اذیتت کرد,صدات در نیاد.ولي یادمه که اونروز من وتو باهم تصمیم گرفتیم بریم توخیابون رايمون را پس بگیریم .فریادمون را به گوش انسانهای دیگر برسونیم و بگیم که چه ظلمی بهمون میشه و نمیتونيم از حقوق اولیه ي خودمون دفاع کنیم.من وتو دست در دست هم در شهر بی عاطفه دنبال کسی می گشتيم تا بتونیم عاطفه ای با ترانه ی نداي آزادي بخریم ولی نه تنها ترانه ی ندای آزادیمون را غرق در خون دیدیم بلکه همه ی عاطفه ها وعاطفه فروشان راهم دستبند به دست در اتاقکی سرد وتاریک زنداني شده ديديم.
ای حاکمان شهر بی عاطفه, عاطفمون,ترانه ي ندای آزادیمون را ازمون گرفتین من بدون آنها ارزشی ندارم. هیچوقت صدای بی صدای من را نشننیدید پس حداقل صدای اشکهایم را بشنوید ,صدای قلبم را بشنويد,با شما هستم که خود را از هر گناهی مبرا می دونید عاطفه هامون را با ترانه ی نداي آزادیمون پس بدین یا من را هم ببرید پیش اونها.
جرم من و عاطفه چیست؟ که باید بابتش چهار سال دیگر هم خفه شم به چه جرمی آزارم میدهید. شما به من یاد دادید که قرآن معجزه ی پیامبراست.من هم خواندم تا ببینم معجزه ای که میگین چیست اولین جمله ای که خواندم این بود:"ای انسانها من شما را آزاده آفريدم" این روزها مي بینم که حاکمان شهر بی عاطفه به معجزه ی پیامبرشون هم اعتقاد ندارند.
به امید ديدن روزهای آزادی بیان و اندیشه
لیلا خاپور
0 نظرات:
ارسال یک نظر