اما بعد از 22 خرداد بیشتر برای با هم بودن وقت داشتیم.همان روزهایی که با هم به دنبال رای به نا حق گم شده مان می گشتیم ،به دنبال جوابی برای خون به نا حق ریخته شده و حق به نا حق زندانی شده می گشتیم.
عاطفه به یاد می آوری روز 25 خرداد را .به یاد می آوری که برای ترساندن من و تو شایعه کرده بودند که به برادران باتوم بدست حق تیر داده اند. که می زنند ،می بندند ، می کشند. اما ما رفتیم . من و تو و پنج میلیون نفر دیگر. به یاد می آوری که چطور از جمعیت بی شمار ما ترسیدند باتوم هایشان را غلاف کردنند و به کوچه های فرعی عقب نشینی کردند. از من و تو ترسیدند. به یاد میآوری روز هایی را که من و تو میلیونها نفر دیگر در سکوت به اعتراض می کردیم. تمام روز های خرداد ، تیر، مرداد، شهریور، مهر و آبان را.
عاطفه شنیده ای که بعضی خبر از زندانی بودنت میدهند؟ می گویند ماه هاست زندانی هستی.چطور ممکن است که تو ماه ها در زندان باشی تو که 13 آبان با من بودی، روز قدس، چهلم شهدا و... . اما همان روز ها هم من را به تعجب وا می داشتی. مثلا همان روز بیست و پنجم خرداد. مگر من و تو با هم نبودیم؟پس چطور مادرم تو را چند خیابان جلوتر دیده بود ، پدرم هم تو را دور میدان آزادی دیده بود. امروز هم همین طور است. بعضی ها می گوییند که تو زندانی هستی شاید اشتباه نکنند اما من مطمنم که تو آزادی ما با هم برای شانزده آذر برنامه ریخته ایم ، برای محرم و 22 بهمن و ... .
عاطفه می گویند به جرم شرکت در راهپیمای 25 خرداد به چهار سال زندان محکوم شده ای. پس چرا من محکوم نشدم و مادرم و پدرم و تمام دوستانم و تمام کسانی که می شناسمشان؟
اما عاطفه اگر واقعا زندانی هستی و به چهار سال زندان محکوم شده ای ازت می خواهم که به قاضی دادگاه درباره من بگویی، در باره مادرم و پدرم و تمام دوستانم و تمام کسانی که می شناسمشان و همگی در رهپیمایی روز 25 خرداد شرکت کرده اند.
0 نظرات:
ارسال یک نظر