من عاطفه‌ام 8

راه افتادیم به سوی خیابان انقلاب. از کوچه های فرعی که می آمدیم فکر می کردیم چقدر جمعیت خواهد بود؟ به هر طرف نگاه می کردی افراد با عجله می خواستند به جایی برسند. معلوم بود به کجا می روند در دستی بطری آبی و دست دیگر آماده برای بالا رفتن. اما به جمعیت که می رسیدند، تنها آرامش بود و سکوت. گاهی یکی مان سرعت می گرفت و به جلو می رفت تا ببیند تا کجا جمعیت ادامه دارد یا به بالای پل های عابر می رفتیم و تنها اعجاب باقی می ماند در چهره مان که کجا باور داشتیم این همه مدنیت در کشوری که همواره با خشونت روبرو بوده؟ سالها خفقان، آیا باور داشتیم بتواند این پختگی را ثمره دهد. قدم ها را که عبور می دادیم چهره های آشنا در میان انبوهی ناآشنایان، یکی پس از دیگری نمایان می شد. همه حق خود می دانستیم به انکار حداقلی ترین حقوق خود اعتراض کنیم، همه حق خود می دیدم به انکار خود اعتراض کنیم. حال، چگونه عاطفه را در بند می کنید وقتی همه با هم بانگ حق بودیم. ما همه عاطفه بودیم در روزهایی که بانگ حق طلبی سر میدادیم. چگونه می خواهی ملتی را به بند کشی تا به انکار خود تن دهد؟

جلوه جواهری

1 نظرات:

اذر گفت...

من عاطفه ام

ما عاطفه ایم....