من عاطفه ام-24

آسمان را بارها/با ابرهايي تيره تر از اين /ديده ام/اما بگو/اي برگ !/در افق اين ابر شبگيران /كين چنين/دلگير و بارانيست/پاره اندوه كدامين يار زندانيست؟
صدايت را در خيابان هاي شهر به ياد دارند مبارزم.زنده و گرم است فريادت در اين سرماي زمستاني.انگار مي وزد در كوچه ها و خيابان ها.مي وزد و گسترده مي شود.مي دانم آنقدر گسترده مي شود كه مي آيد و مي شكند اين همه ديوار و حصار را ..و مي شكند و رها مي شويم.
درست مانند صدايت كه هرگز نمي توان به بندش كشيد.
هنگامه

1 نظرات:

ناشناس گفت...

من همسن عاطفه ام، از خودم خجالت ميكشم...